معنی فقط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فقط. [ف َ ق َ] (ع ق مرکب) تنها. بس. (یادداشت مؤلف). کلمه ٔ مرکب از فاء و قَطّ. (از اقرب الموارد). قط اسم فعل است به معنی «بس است » و «کفایت میکند». (ناظم الاطباء). || محض و خالص و بدون آمیختگی و بطور ساده. (ناظم الاطباء). || بتنهائی. همان و نه جز آن.

فرهنگ معین

(فَ قَ) [ع.] (ق.) منحصراً، تنها.

فرهنگ عمید

منحصراً، تنها،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تنها

کلمات بیگانه به فارسی

تنها

مترادف و متضاد زبان فارسی

تنها، مگر، لاغیر، منحصراً، بس، محض

فرهنگ فارسی هوشیار

منحصراً، تنها

فرهنگ فارسی آزاد

فَقَط، تنها، منحصراً، لاغیر (مرکب از «فَ» و «قَطّ» می باشد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر