معنی فضیح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فضیح. [ف َ] (ع اِ) خوی. (منتهی الارب). عرق. (اقرب الموارد).
فضیح. [ف َ] (ع ص) رسوا. (منتهی الارب). || هو فضیح بالجمال،یعنی او بدسیاست است شتران را. (منتهی الارب). || (اِ) شرابی که از غوره ٔ خرما گیرند آنگاه که خرما آغاز سرخ شدن کرده باشد. (یادداشت بخط مؤلف).مصحف «فضیخ » است به خاء منقوط. رجوع به فضیخ شود.
رسوا،
شرمآور، فضاحتبار، ننگین
رسوا، ولگسار