معنی فصاحت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فصاحت. [ف َ ح َ] (ع مص) گشاده زبان شدن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). گشاده سخن و درست مخارج گردیدن. (منتهی الارب). فصیح شدن. (از اقرب الموارد). || زبان آور شدن. (منتهی الارب). || بزبان عربی سخن گفتن اعجمی و معنیش دریافت شدن یا عربی بودن وزبان آور گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِمص) سخن فصیح. شعر شیوا:
دانم از اهل سخن هرک این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغز هم سودا پزد بی منتها.
خاقانی.
|| (اصطلاح ادبی) فصاحت بر سه قسم است: فصاحت کلمه، فصاحت کلام، فصاحت متکلم. فصاحت کلمه عبارت است از سلامت آن از غرابت و تنافر حروف و مخالفت قیاس صرفی. فصاحت کلام، عبارت است از خلوص آن از تنافر کلمات و ضعف تألیف و تعقید لفظی و معنوی. و بعضی خلوص آن را از تکرار و تتابع اضافات نیز شرط کرده اند. فصاحت متکلم عبارت است از توانایی تکلم بر تألیف کلام فصیح هرچند تکلم به کلام فصیح نکند. و بدون داشتن این قوه فصیح نیست، هرچند بر حسب اتفاق تکلم به کلام فصیح کند. (فرهنگ فارسی معین از هنجار گفتار): گمان برد که کمال فضل و فصاحت حاصل شد. (کلیله و دمنه).
سعدی که داد حسن همه نیکوان دهد
عاجز بماند درتو زبان فصاحتش.
سعدی.
- فصاحت پرداز، فصیح و شاعر و منشی. (آنندراج).رجوع به فصاحه شود.

فرهنگ معین

(مص ل.) فصیح بودن، زبان آور بودن، (اِمص.) روانی کلام، زبان آوری. [خوانش: (فَ حَ) [ع. فصاحه]]

فرهنگ عمید

فصیح بودن، زبان‌آور بودن،
روان بودن سخن،
تیززبانی، زبان‌آوری،
روانی کلام،
(ادبی) در بدیع، خالی بودن کلام از ضعف تٲلیف، تنافر، و تعقید لفظی و معنوی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بلاغت، روانی، زبان‌آوری، سخنوری، طلاقت

فرهنگ فارسی هوشیار

گشاده زبان شدن، گشاده سخن، فصیح شدن، شعر شیوا

فرهنگ فارسی آزاد

فَصاحَت، روان بودن سخن، روانی کلام و نداشتن پیچیدگی و غرابتِ لفظ و تکرار، خالی بودن کلام از ضعفِ تألیف و تنافر و تعقید لفظی و معنوی،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر