معنی فروج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فروج. [ف ُ] (ع اِ) ج ِ فَرْج. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فَرْج شود.

فروج. [ف ُرْ رو] (ع اِ) جوجه ٔ ماکیان است. (فهرست مخزن الادویه). جوجه ٔ ماکیان. ج، فراریج. (اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

فَرْج

فرهنگ فارسی هوشیار

(تک: فرنج) شکاف ها زهار ها جوجه ی مرغ خانگی جوجه ماکیان (اسم) جمع فرجه شکافها رخنه ها.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر