معنی فدم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فدم. [ف َ] (ع ص) گنگلاج. (منتهی الارب). گران زبان. (دستوراللغه). درمانده در سخن از کندی و کمی فهم و هوش. (از اقرب الموارد). بعیدالفطنه. (اقرب الموارد از مصباح). || مرد گول درشت بدخوی. (منتهی الارب). مرد درشتخوی احمق. (اقرب الموارد). ج، فِدام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || سرخ سیررنگ. (منتهی الارب). سرخ سیررنگ. آنچه سرخی آن شدید نباشد. || خبز فدم، نان سفت. (اقرب الموارد).

فدم. [ف َ] (ع مص) دهان بند نهادن بر دهن. (منتهی الارب). || فدام بر ابریق نهادن. (اقرب الموارد). رجوع به فدام شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ گنگلاج کند سخن، دیر یاب، گول و بد خوی مرد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر