معنی فخری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فخری. [ف َ] (ص نسبی) منسوب به فخر. رجوع به فخر شود.

فخری. [ف َ] (اِ) نوعی از انگور. (آنندراج).

فخری. [ف َ] (اِخ) اصفهانی. رجوع به فخر اصفهان شود.

فخری. [ف َ] (اِخ) ایروانی، اسمش میرزا عباس، شهیر به حاج میرزا آقاسی. (مجمع الفصحاء ج 2). رجوع به حاج میرزا آقاسی شود.

فخری. [ف َ] (اِخ) هراتی، سلطان محمدبن امیری. کسی است که اولین بار مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی را از ترکی به پارسی گردانید و آن را لطایف نامه خواند. ریو به نقل از تذکره ٔ الهی اورا یکی از قصیده سرایان شاه طهماسب دانسته و تذکره ای درباره ٔ زنان بنام جواهرالعجائب به او نسبت داده است. فخری از مردم هرات بوده و پس از گذراندن مراسم حج در زمان شاه طهماسب بصوب سند رهسپار شده و عیسی ترکخان حاکم آنجا او را بگرمی پذیرفته است. به او آثار دیگری نسبت داده اند از جمله تذکرهالنساء و تحفهالحبیب را بنام خواجه حبیب اﷲ وزیر خراسان ساخته است. رجوع به مجالس النفائس چ تهران ص کح از مقدمه ٔ حکمت شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر