معنی فحش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فحش. [ف ُ] (ع مص) از حد درگذشتن در بدی. || درگذشتن از حد در جواب و ستم کردن در آن. (منتهی الارب). دشنام. سقط. ناسزا. با دادن یا شنیدن صرف شود. (یادداشت بخط مؤلف). نافرجام گفتن. (مجمل اللغه):
پاک است ز فحش ها زبانم
همچون ز حرامها ازارم.
ناصرخسرو.
به فحش و هزل جوانی به پیری آوردم
که هیچ شرم نبود از جوان و از پیرم.
سوزنی.
از دو دیوانم به تازی و دری
یک هجا و فحش هرگز کس ندید.
خاقانی.
زهر از قبل تو نوشداروست
فحش از دهن تو طیبات است.
سعدی.
|| نیک زفت شدن. (منتهی الارب). || آشکاری و بی پردگی:
به پارسایی و رندی و فحش و مستوری
چو اختیار به دست تو نیست معذوری.
سعدی.

فرهنگ معین

(مص ل.) بدی را از حد گذراندن، بسیار بد کردن، (اِ.) دشنام، ناسزا. [خوانش: (فُ حْ) [ع.]]

فرهنگ عمید

دشنام، ناسزا،
(صفت) [قدیمی] ویژگی هر نوع سخن ناپسند،

حل جدول

ناسزا

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

دشنام، ناسزا

کلمات بیگانه به فارسی

ناسزا، دشنام

مترادف و متضاد زبان فارسی

بددهانی، بدزبانی، دشنام، زشتیاد، سب، سخط، سقط، شتم، ناسزا، هتک

فرهنگ فارسی هوشیار

سخن زشت، زنا، جستجو، تفحص

فرهنگ فارسی آزاد

فُحش، هر عمل یا گفتار زشت، در فارسی بیشتر به معنای دشنام و ناسزا و حرف زشت مصطلح است،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری