معنی فتنه جو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فتنه جو. [ف ِ ن َ / ن ِ] (نف مرکب) فتنه جوی. آنکه در پی برپا کردن آشوب باشد و فتنه را خوش دارد. فتنه انگیز. رجوع به فتنه شود. || سپاهی. جنگجو:
آمد از دهگان سبکپایی که: یکجا آمدند
از سوار و از پیاده، فتنه جویی ده هزار.
مسعودسعد.
رجوع به فتنه و فتنه جوی شود.

فرهنگ عمید

آشوب‌طلب،
[مجاز] زیبا و دل‌فریب،
[قدیمی، مجاز] جنگ‌جو، سپاهی، لشکری: آمد از دهگان سبک‌پایی که یک جا آمدند / از سوار و از پیاده فتنه‌جویی ده‌هزار (مسعود سعد: ۱۶۲)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر