معنی فاقه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فاقه. [ق َ / ق ِ] (از ع، اِمص) فاقت. فقر و نیازمندی. از این کلمه فعل از باب افتعال آید نه از ثلاثی مجرد. (از اقرب الموارد). درویشی. (منتهی الارب):
ناقه ٔ همت به راه فاقه ران تا گرددت
توشه خوشه ٔ چرخ و منزلگاه راه کهکشان.
خاقانی.
شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است
فارغم از دولتی که نعمت و ناز است.
خاقانی.
داد بخششها و خلعت های خاص
آن عرب را کرد از فاقه خلاص.
مولوی.
طاقت بار فاقه ندارم. (گلستان).
مرد درویش که بار ستم فاقه کشید
به در مرگ همانا که سبکبار آید.
(گلستان).
طایفه ای از درویشان از جور فاقه به جان آمده بودند و از درویشی به فغان. (گلستان).
(ق ِ) [ع. فاقه] (اِ.) فقر، تنگدستی.
فقر، تنگدستی،
افلاس، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، عسرت، فقر، نداری، نیازمندی
لنگن، بیابان کوچک، شانه ی کوچک (اسم) نیازمندی فقر تنگدستی.