معنی غیم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

غیم. [غ َ] (ع مص) تشنه گردیدن و تفسیدن درون کسی. تشنگی و گرمی درون. (منتهی الارب) (آنندراج). تشنه شدن شتر و گرم شدن اندرون او، صفت مذکر آن غَیمان و مؤنث آن غَیمی ̍ می آید. (از اقرب الموارد). || ابرناک گردیدن هوا. (منتهی الارب). ابری شدن آسمان. پوشیده شدن آن با ابر. (از اقرب الموارد). || (اِ) بیماریی است شتران را مانند قُلاب، جز اینکه قلاب مهلک است، و غیم مهلک نیست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || خشم نهانی. || ابر. (منتهی الارب). مقلوب و معرب میغ فارسی. ابر که آسمان را بپوشد. (دهار) (غیاث اللغات). سَحاب. ج، غُیوم و یکی آن غیمه. (از اقرب الموارد). ج، اَغیام. (دزی ج 2 ص 235). غَین. (اقرب الموارد) (نشوء اللغه العربیه ص 45 و 76). میغ.سحابه. سیوطی در المزهر آرد: ما علیه طحزور و نغاص و جذه و قزاع، و ما علی السماء طحره و طحریه و قزعه و طحمریه و طحزور و طهلئه؛ ای شی ٔ من غیم - انتهی.
- غیم هاطل، ابر ریزنده، چه غیم بمعنی ابر و هاطل بمعنی ریزنده است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج).
|| مِه. || اسفنج. (دزی ج 2 ص 235). اسفنج و ابر مرده. (ناظم الاطباء). بمعنی غمام است که ابر مرده باشد. و آن را ابر کهن هم میگویند و آن چیزی است بمانند نمد کرم خورده، و اسفنج البحرهمان است. (از برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به اسنفج شود.
- غیم البحر؛ اسفنج. غیمه. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی جزء اول ص 252).

فرهنگ معین

ابر، ابر بارنده، مه. [خوانش: (غِ یا غَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

میغ، ابر،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ابر، سحاب، غمام، غمامه، غیمه، غین، مزوا، مه

گویش مازندرانی

محکم

فرهنگ فارسی هوشیار

ابر

فرهنگ فارسی آزاد

غَیْم، اَبر (جمع:غُیُوْم-غِیام)، عَطَش-تشنگی،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر