معنی غمس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

غمس. [غ َ] (ع مص) به آب فروبردن کسی را. (المصادر زوزنی). فروبردن در آب. (از منتهی الارب) (آنندراج). غمس چیزی، فروبردن چیزی را در آب. قَمس. (از اقرب الموارد). || خضاب کردن دست را بی نگار. (منتهی الارب) (آنندراج). در اقرب الموارد و قطر المحیط این معنی برای اغتماس آمده است: اغتمست المراءه؛ غمست یدهاخضاباً مستویاً من غیر تصویر. (اقرب الموارد). و صاحب تاج العروس آرد: واغتمست المراءه غمساً، و یقال اختضبت المراءه غمساً اذا غمست یدها خضاباً مستویاً من غیر تصویر، و فی «الاساس » من غیر نقش - انتهی. || تذهیب. طلاکاری و زرنگاری: صوره وحش او طائرمغموس بالذهب. (دزی ج 2 ص 227). || فروبردن سنان در ثغره ٔ (حفره ای در چنبر گردن) کسی. (از اقرب الموارد). || غروب شدن نجم. (منتهی الارب) (از آنندراج). غایب شدن ستاره. (از اقرب الموارد). || خوردن غذا در قابلمه. (دزی ج 2 ص 227).

فرهنگ معین

(غَ سْ) [ع.] (مص م.) کسی یا چیزی را در آب فرو کردن.

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ فرود ستاره، رنگ کردن دست برناک نهادن بر دست، فرو بردن کسی را در آب، فرو کردن (مصدر) باب فرو بردن کسی یا چیزی را.

فرهنگ فارسی آزاد

غَمْس، (غَمَسَ-یَغْمِسُ) در آب فرو بردن- در زیر آب مستور ساختن- داخل و وارد نمودن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر