معنی غلج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
غلج. [غ َ] (اِ) گره دوتا باشد که آسان نگشایند. (فرهنگ اسدی). گره به علقه باشد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال). گره غلچ. (حاشیه ٔ برهان قاطع):
ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده
دامن بیا به دامن من غلج برفکن.
معروفی (از فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی).
رشیدی شاهد فوق را برای غلچ آورده است. رجوع به غلچ شود. || بندی بود چون شلواربند و غیره. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). || حشره ای است دریایی دراز مانند رشته، و بعضی حشره ٔ تسبیح گفته اند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 178 ب).
|| قفل و زنجیری که به لنگه های در وپنجره نصب کنند. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 178 ب). غلچ. رجوع به غلچ شود.
غلج. [غ َ] (ع مص) غلج فرس، هموار و یکسان رفتن اسب. (منتهی الارب):غلج الفرس غلجاً؛ جری جریاً بلااختلاط فهو مغلج بالکسر. (از اقرب الموارد). در تداول مردم گناباد و خراسان یرغه رفتن را گویند. || غلج حمار؛ تاختن و آب خوردن خر، و چشیدن او با نوک زبان: غلج الحمارغلجاً؛ عدا و شرب و تلمظ بلسانه. (اقرب الموارد).
غلج. [غ ُ ل ُ] (ع اِ) جوانی نیکو. (منتهی الارب) (آنندراج). الشباب الحسن. (اقرب الموارد).
(غَ) (اِ.) گره دوتا که به آسانی گشوده شود.
گره، گره محکم، گرهی که بهآسانی گشوده نشود: ای آنکه عاشقی بهغماندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۳)،
جوان زیبا هموار و یکسان رفتن در ستور (اسم) گره دو تا که به آسانی گشوده شود.