معنی غشی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
غشی. [غ َش ْی ْ] (ع مص) بیهوش گردیدن. (منتهی الارب). بیهوش شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیهوشی. (دهار) (مهذب الاسماء). روی دادن به کسی آنچه فهم او را بپوشاند، و آن کس رامغشی علیه گویند. (از اقرب الموارد). ضعف. بیخود شدن. بیخودی. در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: غشی به ضم غین و سکون شین، و مشهور به فتح غین است، و آن عبارت است از بیکار ماندن قوای محرکه و حساسه به سبب ضعف قلب بر اثر گرسنگی یا درد یا غیر آن، و گرد آمدن تمامی روح حیوانی به سوی قلب است. - انتهی:
سه شبان روز او ز خود بیهوش گشت
تا که خلق از غشی او پرجوش گشت.
مولوی (مثنوی).
|| بیهوش گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || در اصطلاح صوفیه غشی عبارت است از چیزی که بر روی آیینه ٔ قلب نشیند، و در بصیرت زنگ پیدا کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || غشی زن، جماع کردن با او. (از غیاث اللغات) (آنندراج): غشی المراءه؛ دخل علیها. (اقرب الموارد). || غشی به کسی، آمدن نزدیک او، یا از فوق آمدن او را. (منتهی الارب). آمدن. (دزی ج 2 ص 213). غشی به مکانی، آمدن بدان. (از اقرب الموارد). || غشی امر؛ فروگرفتن کسی را کار. (منتهی الارب): غشیه الامر غشیاً و غشایهً؛غطاه. (اقرب الموارد). منه قوله تعالی «: غشیهم موج کالظلل ». (قرآن 32/31).
- غشی افتادن کسی را، غش کردن او.
غشی. [غ َ] (ص نسبی) در تداول عوام، صرع زده. مصروع. مأخوذ از غَشْی عربی است. رجوع به غشی شود.
غشی. [غ ُش ْی ْ] (ع مص) بیهوش شدن. بیهوشی. بیخود شدن. غَشْی ْ. غَشَیان. (ازقطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به غَشْی ْ شود.
غشی. [غ ُ ش َ] (اِخ) نام جایی است، ابن درید آن را «غشا» آورده است. (از معجم البلدان).
غشی. [غ ُ شا] (ع مص) اغشی بودن اسب. (از اقرب الموارد). سفیدی روی اسب یا سفیدی سر او فقط. رجوع به اغشی و غشواء شود.
(مص ل.) بیهوش شدن، (اِمص.) بیهوشی. [خوانش: (غَ) [ع.]]
(غَ ش) [ع - فا.] (ص نسب.) کسی که بیماری صرع دارد، مصروع.
مبتلا به صرع،
بیهوش شدن، بیخود شدن، از حال رفتن، بیهوشی، بیخودی، غش،
غشی به تصور عوام جن زده، فرد آزاردهنده
بیهوش گردیدن، بیهوش شدن، بیهوشی