معنی غرنبه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

غرنبه. [غ ُ رُم ْ ب َ / ب ِ] (اِ صوت) بانگ و فریاد و شور و مشغله وخروش. (برهان قاطع). بانگ و خروش به تشنیع بود چنانکه بهری بلند و بهری نه. (صحاح الفرس) (نسخه ای از فرهنگ اسدی). بانگ تشنیع بود چنانکه بهری بیرون و بهری اندرون گلو بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). بانگ و مشغله. (جهانگیری) (اوبهی). غریو. (جهانگیری). غریدن. (آنندراج):
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرنبه
دندانش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
ز فضل و بخشش و از کوشش او
ممالک سر به سر دارد غرنبه.
شمس فخری (از جهانگیری) (ازفرهنگ شعوری) (از آنندراج).
|| غر و لند.
- آسمان غرنبه، رعد. رجوع به آسمان شود.
|| چوبدستی. (برهان قاطع). چوبدستی بود که در راه دارند. (صحاح الفرس).

فرهنگ معین

(اِمص.) غرنبیدن، (اِ.) بانگ و فریاد، خروش. [خوانش: (غُ رُ بِ)]

فرهنگ عمید

[عامیانه] بانگ و فریاد، خروش،
[قدیمی] سخن درشت،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ غرنبیدن غرنبش، بانگ و فریاد، بانگ و خروش بتشنیع چنانکه بهری بیرون و بهری اندورن گلو بود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر