معنی غذم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

غذم. [غ َ] (ع مص) به یکبار مال نیکو دادن کسی را: غذم له من ماله غذماً. (منتهی الارب) (آنندراج). غذم له من ماله، به معنی غثم. (اقرب الموارد). کذلک قثم له و قذم و یقال ان الذال هو الاصل و غثم مبدله منه. (تاج العروس). || بسیار دادن. (تاج المصادر بیهقی). || به سختی و دشواری خوردن چیزی را یا به حرص تمام خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج): غذم الشی ٔ؛ اکله بنهمه او بجفاء و شده. (اقرب الموارد). || الوان ناخوش خوردن. (تاج المصادر بیهقی).

غذم. [غ َ ذَ] (ع اِ) گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج). آن گیاه که از میان کشت برکشند. (مهذب الاسماء). نبت، و انشد الجوهری للقطامی: فی عثعت ینبت الحوذان و الغذما. (تاج العروس).

غذم. [غ ُ ذَ] (ع اِ) ج ِ غُذْمَه. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به غذمه شود.

غذم. [غ َ ذَ] (ع اِ) ج ِ غَذَمَه. (اقرب الموارد). رجوع به غَذَمَه شود.

غذم. [غ ُ ذَ] (ع ص) شخص پرخوری که همه چیز میخورد. (اقرب الموارد). الاکول یأکل کل شی ٔ مع نهمه. (تاج العروس). || (اِ) نوعی از گیاه ترش. (منتهی الارب) (آنندراج).

غذم. [غ ُ ذُ] (اِخ) (ذو...) ذوغذم موضعی از نواحی مدینه است. ابراهیم بن هرمه گوید:
ما بالدیار التی کلَّمت َمن صمم
لوکلَّمتک و ما بالعهد من قدم
و ماسوءالک ربعاً لا انیس به
ایام شوطی و لا ایام ذی غذم.
و قرواش بن حوط نیز گوید:
نبئت ان عقال َ وابن خویلد
بنعاف ذی غذم و ان لااعلما
ینمی وعیدهما الی َّ و بیننا
شم فوارع من هضاب یلملما
لاتسأما لی من رسیس عداوه
ابداً فلیس بمنّتی ان تسلما.
(از معجم البلدان).
موضعی یا کوهی است. (منتهی الارب) (تاج العروس). رجوع به ذوغذم شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر