معنی عیسی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عیسی. [سا] (اِ) یا گل عیسی. بته ای است به مقدار ذرعی که گلی زرد دارد و اول غروب گلهای آن با آوازی که دهد بشکفد. (یادداشت مرحوم دهخدا).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن مریم. عیسی ̍ پیغامبر علیه السلام، ملقب به روح اﷲ. از پیامبران بزرگ است. کلمه ٔ عیسی لغت عبرانی یا سریانی است و اسم وی مسیح است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). اسمی است عبرانی یا سریانی، و گویند مقلوب از یسوع است که آن نیز عبرانی باشد، و شاید تحریفی از عیسو است. عیسی نامی است که مسلمانان برای «سیّد» ما یسوع مسیح بکار برده اند. (از اقرب الموارد). ج، عیسَوْن، عیسَیْن. و کوفی ها مضموم کردن سین را پیش از واو و مکسور ساختن آن را قبل از یاء نیز جایز دانسته اند، اما بصری ها آن را جایز نمیدانند. نسبت بدان عیسوی ّ و یا به حذف الف یعنی عیسی ّ میباشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عمروی 33 سال و روز تولد او مبداء تاریخ میلادی است که 622 سال قبل از تاریخ هجری میباشد (برابر 749 رومی). (از ناظم الاطباء). مسیحیان وی را به لقب کریست (کرایست) خوانند و غالباً او را پسر خدا نامند. مسلمانان او را در زمره ٔ پیغمبران اولوالعزم دانند. عیسی از مریم عذراء در اصطبلی متولد شد. و چون از جانب هردوس والی روم مورد تهدید بود، خانواده ٔ او وی را به مصر بردند. عیسی پس از بازگشت در «ناصره» مستقر گردیدو جوانی خود را در آنجا گذرانید (بهمین مناسبت ملقب به ناصری نیز بود). در این اوان در کارگاه یوسف نجار بکار مشغول بود. به سن سی سالگی در «جلیل » شروع به تبلیغ عقیده ٔ خود کرد و سپس در اورشلیم مشغول تبلیغ شد. در شهر اخیر وی مورد عداوت روزافزون فریسیان بود. یکی از حواریان وی، یهودا، در مقابل سی سکه نقره بدو خیانت کرد. پس از محاکمه وی را به صلیب آویختند. مسیحیان معتقدند که چند تن از زنان قدیسه وی را دفن کردند و وی سه روز بعد دوباره زنده شد و پس از چهل روز به آسمان صعود کرد. حواریان وی برای تبلیغ مسیحیت به اقطار جهان پراکنده شدند. در قرآن کریم آمده است: ماقتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم (قرآن 157/4)، یعنی او را نکشتند و بر دارنکشیدند، اما امر بر ایشان مشتبه شد. عمر او را 33 سال نوشته اند. و واقعه ٔ مصلوب شدن وی بسال سی ام تاریخ مسیحی جدید در بیت لحم رخ داد. بر طبق روایات اسلامی هنگامی که مریم از اهل خود دور شد روح القدس بصورت بشری بدو ظاهر گشت روح به مریم گفت: من فرستاده ٔ خدایم و پسری به تو بخشم. مریم گفت: چگونه ممکن است در حالی که بشری مرا مَس نکرده و من بدکار نیستم. روح پاسخ داد: خدای برای نشان دادن رحمت خود چنین فرموده است. پس روح در مریم دمید واو آبستن شد، ولی این واقعه را از مردم مخفی داشت تا هنگام زادن فرارسید. درد زاییدن مریم را سخت رنج میداد و او آرزوی مرگ میکرد. از شدت درد به درخت خرمای خشکی پناه برد. از جانب خدا ندا رسید که درخت خشک را حرکت ده تا برای تو خرمائی تازه ریزد، و چنین شد.پس عیسی متولد گردید. قوم مریم از زادن چنین کودکی از مریم دوشیزه در عجب شدند و گفتند: ای مریم پدر و مادرت هر دو از نیکان بودند، چگونه چنین کاری از تو سر زد، پدر این کودک کیست ؟ مریم از جانب خدا دستور داشت که با کس سخن نگوید. پس بسوی گهواره ٔ کودک اشاره کرد. کودک زبان گشود و گفت: من بنده و فرستاده ٔ خدایم از خداوند، بپرهیزید بجهت توهینهای ناروایی که به مادرم میکنید. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 322 و تفسیر ابوالمحاسن جرجانی ج 2 ص 303 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 138 و الموسوعه العربیه المیسره (ذیل یسوع المسیح) و مسیح شود.ازجمله ٔ القابش کلمهاﷲ است زیرا ایجادش از کلمه ٔ «کن » بدون پدر صورت گرفت. (از منتهی الارب). روح. مسیح. (منتهی الارب). روح اﷲ. مسیحا. ذوالنخله:
جبرئیل آمد روح همه تقدیسی
کردم آبستن چون مریم بر عیسی.
منوچهری.
ای دردمند دور مشو خیره بر طبیب
زیرا نشسته بر در عیسی بن مریمی.
ناصرخسرو.
معنی ّ چشمه ٔ زمزمی
بل عیسی ِ بِن ْ مریمی.
ناصرخسرو.
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت بدندان سر انگشت
گفتا که که را کشتی تا کشته شدی زار
تا باز کجا کشته شود آنکه تو را کشت.
ناصرخسرو.
سه بیت عربی ذیل در کتاب مواسم الادب و آثار العجم و العرب (ج 1 ص 201) آمده است و بسبب شباهت بسیاری که با دو بیت فوق از ناصرخسرو دارد میتوان گفت یکی ترجمه ٔ دیگریست:
رأی عیسی قتیلاً فی طریق
فعض علی أنامله طویلا
و قال لمن قتلت تراک حتی
غدوت کما نری ملقی قتیلا
و قاتلک الذی أو راک أیضا
یذوق القتل فلیطل العویلا.
رجوع به دیوان ناصرخسرو چ کتابخانه ٔ طهران ص 500 و امثال و حکم دهخدا ج 2 شود.
عیسی را علیه السلام گفتند تورا این ادب که آموخت ؟ گفت هیچکس، همی هرچه از دیگری زشت دیدم از آن حذر کردم. (کیمیای سعادت).
چو عیسی که غربت کند سوی بالا
بجز سوزنش رشته تائی نیابی.
خاقانی.
عیسی از گفتار نااهلان برآمد بر فلک
آدم از وسواس ناجنسی برون رفت از جنان.
خاقانی.
به جان آنکه چو عیسیم برد بر سر دار
نشست زیر و جهودانه میگریست بتاب.
خاقانی.
دور دور عیسی است ای مردمان
بشنوید اسرار کیش او به جان.
مولوی.
در درون سینه مهرش کاشتند
نایب عیسیش می پنداشتند.
مولوی.
جان دریغم نیست از عیسی ولیک
واقفم بر علم دینش نیک نیک.
مولوی.
همی میردت عیسی از لاغری
تو در بند آنی که خر پروری
به دین ای فرومایه دنیا مخر
تو خر را به انجیل عیسی مخر.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 146).
شنیدستم از راویان کلام
که در عهد عیسی علیه السلام...
سعدی.
از طعنه ٔ بدگویان ناچار گذر نَبْوَد
عیسی چه محل دارد جائی که خران باشند.
ابن یمین.
بنمای به صاحب نظران گوهر خود را
عیسی نتوان گشت به تصدیق خری چند.
صائب.
تن رها کن تا چو عیسی بر فلک گردی سوار
ورنه عیسی می نشاید شد ز یک خر داشتن.
قاآنی.
- امثال:
عیسی بافته ٔ مریم رشته، صعب الحصول. بیت ذیل از اوحدی اشاره به این مثل است:
اوحدی خواهی که چون عیسی به خورشیدی رسی
آتشی درزن بسوز این دلق مریم رشته را.
(از امثال و حکم دهخدا).
عیسی بدین خود موسی به دین خود، مردمان را در اختیار دین باید آزاد گذاشت. نظیر آیه ٔ: «لا اکراه فی الدین » و آیه ٔ: لکم دینکم و لی دین ». عقیده آزاد است. (امثال و حکم دهخدا).
عیسی ریشته ٔ مریم بافته. رجوع به «عیسی بافته ٔ...» و امثال و حکم دهخدا شود.
جان در کنف شاه است از حادثه نَهْراسد
عیسی زبر چرخ است از دار نیندیشد.
خاقانی.
- دم عیسی، نفس عیسی. گویند نفس وی شفادهنده ٔ بیماران و زنده کننده ٔ مردگان بود. رجوع به ماده ٔ «عیسی دم » شود:
صبح وارم کآفتابی در نهان آورده ام
آفتابم کز دم عیسی نشان آورده ام.
خاقانی.
- مرغ عیسی، خفاش. بیت ذیل از خاقانی اشاره بدان است:
چگونه ساخت از گل مرغ عیسی
چگونه کرد شخص عازر احیا.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن علی بن خلیفهبن سلمان بن احمد. از امرای آل خلیفه در بحرین. وی بسال 1265 هَ. ق. در آنجا تولد یافت و بسال 1286 به امارت آن ناحیه برگزیده شد و در سال 1892 م. بموجب عهدنامه ای بحرین را تحت الحمایه ٔ انگلستان ساخت. بسال 1341 هَ. ق. مشاجره ای بین یک تن ایرانی و یک تن نجدی رخ داد و دولت انگلستان آن را بهانه قرار داد و وی را از حکومت عزل کرد و حکومت را به پسرش حمد واگذاشت. عیسی بسال 1351 هَ. ق. در بحرین درگذشت. (از الاعلام زرکلی از التحفه النبهانیه و ملوک المسلمین المعاصرون).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن علی بن داود الجراح. نویسنده ٔ یکی از قدیم ترین کتب لغت. رجوع به ابوالقاسم (عیسی...)، و الاعلام زرکلی ج 5 ص 290، و الامتاع و المؤانسه، و البدایه و النهایه شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن علی بن عبداﷲبن عباس هاشمی. از دانشمندان عهد عباسی. بسال 83 هَ. ق. در مدینه متولد شد و بسال 164 در بغداد درگذشت. وی عم سفاح و منصور و شخص ناسک و گوشه گیری بود. هارون الرشید در حق او گفته است که عیسی بن علی، راهب و عالم ما بود. نهر عیسی و قصر عیسی و قطیعه ٔ عیسی در بغداد به وی منسوب است. (از الاعلام زرکلی از تاریخ بغداد و تهذیب التهذیب).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن عمر، مولای بنی ثقیف، مکنی به ابوسلیمان. از علمای لغت و از اهالی بصره بود. وی استاد و شیخ سیبویه و ابن العلاء و خلیل، و نخستین کس است که علم نحو را مرتب و مدون ساخت.او را در حدود هفتاد مصنف بود که اکثر آنها سوخته است، از آن جمله است: الجامع، و الاکمال در علم نحو. (از الاعلام زرکلی از وفیات الاعیان و ارشاد الاریب و خزانهالادب و نزههالالباء و صبح الاعشی و طبقات النحویین).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن ماسه. طبیبی بوده است، و ابن البیطار در مفردات خود، گاهی بدین صورت و گاهی بصورت «ابن ماسه » از او روایت میکند، از جمله در شرح کلمات: جوز ماثل، حرمل، حلبه و حصرم نام وی آمده است. او ظاهراً طبیب بیمارستان مرو بوده است چنانکه خود در خواص حرمل گوید: «و اما نحن فی بیمارستان مرو فانا نستعمله عند اخراج السوداء...». رجوع به مفردات ابن البیطار جزء 2 ص 15 شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن محمد. محدث است. رجوع به ابومحمد (عیسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن محمدبن ابی القاسم هَکّاری، مکنی به ابومحمد و ملقب به شرف الدین. از فرماندهان و بزرگان دولت الظاهر بیبرس بود و در ادب و شعر نیز دست داشت. وی بسال 593 هَ. ق. در قدس متولد شد و در 669 در دمشق درگذشت. (از الاعلام زرکلی از النجوم الزاهره).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن محمدبن ایوب، ملقب به شرف الدین. رجوع به عیسی (ابن الملک العادل محمد...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن محمدبن عبیداﷲ حسنی حسینی ایجی، مکنی به ابوالخیر و ملقب به قطب الدین و مشهور به صفوی (منسوب به جد مادریش صفی الدین). از متصوفه ٔ فاضل و شافعی مذهب بود. اصل وی از هندوستان است وبسال 900 هَ. ق. تولد یافت و سالها مجاور مکه بود و سرانجام در مصر سکونت کرد و بسال 953 هَ. ق. درگذشت. او راست: تفسیر قرآن از سوره ٔ عم تا انتهای آن، شرح الغره در منطق، شرح الحدیث الاول من الجامع الصحیح للبخاری، شرح الکافیه ٔ ابن حاجب در نحو و مختصرالنهایه ٔ ابن اثیر. (از الاعلام زرکلی از شذرات الذهب).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن محمدبن عیسی حسنی طالبی هَکّاری، مکنی به ابومحمد و ملقب به ضیاءالدین. مشاور سلطان صلاح الدین ایوبی. وی ابتدا در شهر حلب فقیه بود، سپس همراه امیر اسدالدین شیرکوه به مصر رفت وچون شیرکوه درگذشت، وی در راه پایدار ساختن وزارت صلاح الدین ایوبی کوشش فراوان کرد، و از آن هنگام مورد احترام و طرف مشورت صلاح الدین قرار گرفت و بسال 585 هَ. ق. در نزدیکی عکا درگذشت و جسد او به قدس منتقل شد. عیسی لباس سپاهیان بر تن میکرد و عمامه ٔ فقیهان بر سر می گذاشت. (از الاعلام زرکلی از وفیات الاعیان).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن محمد نوشَری، مکنی به ابوموسی. از والیان و حاکمان شجاع و مدبر دولت بنی عباس بود. بسال 247 هَ. ق. از جانب منتصر والی دمشق شد، سپس به ولایت اصفهان منصوب گشت و بسال 287 هَ. ق. از جانب المکتفی باﷲ به ولایت مصر برگزیده شد و در 297 در آنجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی از النجوم الزاهره، و ابن الاثیر، و الولاه و القضاه).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن مردان کوفی. از علمای نحو بود. رجوع به ابن مردان (ابوموسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن مسعودبن منصور زواوی حمیری مالکی، ملقب به شرف الدین. فقیه و محدث و از اهالی زَواوه در مغرب بود. بسال 664 هَ. ق. متولد شد و فقه را در بجایه و اسکندریه آموخت. مدتی در جامع ازهر تدریس کرد و بسال 743 در قاهره درگذشت. او راست: اکمال الاکمال در حدیث، تاریخ که کتابی است قطور و فقط ده جلد از آن را نوشت، شرح جامع الامهات در فقه مالکی و مناقب مالک. (از الاعلام زرکلی از الدرر الکامنه).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن عبداﷲبن حکم. محدث است. رجوع به ابوموسی (عیسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن مصعب بن زبیر. از شجاعان صدر اسلام بود و باپدرش به عراق رفت و بسال 71 هَ. ق. در آنجا با پدرش شهید گشت. (از الاعلام زرکلی از الکامل ابن اثیر).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن منصور رافقی. از والیان مصر بود. وی بسال 216 هَ. ق. به ولایت مصر برگزیده شد و چون در آنجا شورشی رخ داد، مأمون وی را مقصر دانست و او را عزل کرد و الواثق باﷲ دیگربار ولایت مصر را بدو سپرد و بسال 233 المتوکل او را عزل کرد، و او در همان سال درگذشت. (از الاعلام زرکلی از الولاه و القضاه، و النجوم الزاهره).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن مودودبن علی بن عبدالملک، مکنی به ابومنصور. حاکم و شاعر قرن ششم هجری. رجوع به فخرالدین (عیسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) (میرزا...) ابن موسی. از رجال اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری است. وی در دوره ٔ ناصرالدین شاه قاجار وزیر تهران بود و بسال 1310 هَ. ق. در حدود 55سالگی به مرض وبا درگذشت. (از فرهنگ فارسی معین).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن موسی بن محمد عباسی، مکنی به ابوموسی. وی برادرزاده ٔ سفاح بود و از امیران و فرماندهان بشمار میرفت. بسال 102 هَ. ق. در حمیمه متولد شد و بسال 132 از جانب عم خود والی کوفه و سواد آن گشت و سفاح او را ولی عهد منصور کرد اما منصور بسال 147 او را از ولایت عهدی و از ولایت کوفه معزول ساخت و ولیعهدی فرزندش مهدی را به وی واگذاشت. و مهدی نیز بسال 160 او را از ولیعهدی خلع کرد، و وی بسال 167 درگذشت. (از الاعلام زرکلی از اشعار اولاد الخلفاء و الکامل ابن اثیر و الطبری و المرزبانی و دول الاسلام ذهبی).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن موسی قرشی. محدث است. رجوع به ابومحمد (عیسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن مهنابن مانعبن حدیثه ٔ طائی، ملقب به شرف الدین. وی در بادیهالشام لقب ملک العرب داشت. و الملک الظاهر بیبرس او را امارت بادیه داد، و مدت بیست سال از جانب سلاطین مصر در این امارت باقی ماند. و بسال 683 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی از السلوک مقریزی و النجوم الزاهره و ابن خلدون و صبح الاعشی).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن مینأبن وردان، مشهور به قالون قاری. رجوع به ابوموسی و قالون ومآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی، النجوم الزاهره ج 2 ص 235، ارشادالاریب ج 6 ص 103، غایهالنهایه ج 1 ص 615.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن یحیی جرجانی مسیحی ایرانی، مکنی به ابوسهل. رجوع به ابوسهل مسیحی و الاعلام زرکلی و تاریخ حکماء الاسلام و طبقات الاطباء شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن یزیدبن بکربن دأب لیثی بکری کنانی، مکنی به ابوالولید. خطیب و شاعر و نسب شناس و راویه و از اهالی مدینه بود. اخبار وی با مهدی عباسی مشهور است و نزد هادی نیز تقرب داشت. گویند وی اشعار و داستانهایی میساخت و آنها را به عرب نسبت میداد. عیسی بسال 171 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی از ارشادالاریب، و البیان و التبیین، و لسان المیزان. و المعارف).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن یزید جلودی. از والیان حکومت عباسی. وی بسال 212 هَ. ق. نیابت ولایت مصررا به عهده داشت، سپس از جانب مأمون عباسی والی آنجا گشت. پس از چندی شورش اهالی «حوف » رخ داد که به دست المعتصم برادر و ولیعهد مأمون، خاموش گشت و عیسی نیز بجهت این شورش بسال 214 از امارت عزل شد. (از الاعلام زرکلی از النجوم الزاهره، و الولاه و القضاه).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن یونس بن عمرو سبیعی همدانی، مکنی به ابوعمرو. ازثقات محدثان بود و در چهل وپنج غزوه (مخصوصاً با رومیان) شرکت داشت و چهل وپنج بار حج کرد. وی را عادت براین بود که یک سال به حج میرفت و یک سال به غزوه. تولد او در کوفه بود و در حدث (نزدیکی بیروت) سکونت کرد و بسال 187 هَ. ق. در حدث درگذشت. (از الاعلام زرکلی از تذکرهالحفاظ و تهذیب التهذیب و تاریخ بغداد).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن علی. نام طبیبی است که ابن البیطار در مفردات از او روایت کرده است، از جمله در شرح کلمات: بلاذر، بیش، جوز ماثل و خربق. رجوع به مفردات ابن البیطار (ذیل کلمات بلاذر و بیش و جوز ماثل و خربق) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن عبداﷲ، مکنی به ابوعبدالنعیم و مشهور به طُوَیس. رجوع به طویس شود.

عیسی. [سا] (اِخ) نام چند تن از تابعیان و محدثان است. رجوع به منتهی الارب شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن اوس بن عصبه، از بنی عبداﷲبن مالک، از نزار. مکنی و مشهور به ابوالجُوَیریه ٔ عبدی. شاعری نیکوپرداز بود و مدتی در خراسان اقامت کرد و سپس ساکن عراق گشت. و در حدود سال 120هَ. ق. درگذشت. آمِدی نمونه ای از اشعار او را نقل کرده است. (از الاعلام زرکلی از المؤتلف و المختلف).

عیسی. [سا] (اِخ) ظاهراً نام بربطزنی بوده که رودکی در بیت ذیل از او نام برده است:
بربطعیسی و فرشهای فوادی
چنگ مدک نیرو نای چابک جانان.
رجوع به شرح احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ص 506و 507 و 1010 و تاریخ سیستان ص 318 شود.

عیسی. [سا] (اِخ) (میرزا...) مشهوربه میرزا بزرگ قائم مقام. از وزرای فتحعلی شاه، و پدرمیرزا ابوالقاسم قائم مقام. رجوع به قائم مقام شود.

عیسی. [سا] (اِخ) تیره ای است از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب، از ایلات خمسه ٔ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).

عیسی. [سا] (اِخ) دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل با 441 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن أبان بن صدقه، مکنی به ابوموسی. قاضی و از فقیهان بزرگ حنفی بود. وی روزگاری در خدمت منصور عباسی بود و مدت ده سال قضاء بصره را بر عهده داشت و بسال 221 هَ.ق. در آنجا درگذشت. او راست: اثبات القیاس، اجتهاد الرأی، الجامع در فقه و الحجه الصغیره در حدیث. (ازالاعلام زرکلی از الفوائد البهیه و الجواهر المضیه و تاریخ بغداد). و رجوع به خاندان نوبختی ص 118 شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن ابراهیم. محدث. رجوع به ابویحیی (عیسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن ابراهیم ربعی، مکنی به ابومحمد. وی لغوی و از اهالی یمن بود و بسال 480 هَ. ق. در «احاطه» درگذشت. او راست: نظام الغریب، در لغت. (از الاعلام زرکلی از بغیهالوعاه و کشف الظنون).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن ابراهیم سیار، مولی قریش. محدث. رجوع به ابوعمرو (عیسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن ادریس بن محمدبن سلیمان حسنی طالبی، مکنی به ابوالعیش. وی از امرای آل سلیمان بن عبداﷲ بود. در تلمسان متولد شد و شهر «جراوه» را بساخت و امارت آن را خود به عهده گرفت و در حدود سال 330 هَ. ق. در همان شهر درگذشت. (از الاعلام زرکلی از البکری ص 77).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن اسحاق بن زرعهبن مرقس بغدادی، مکنی به ابوعلی. معاصر ابن الندیم. سال تولد او در الاعلام زرکلی 371 هَ. ق. و وفاتش 448 ضبطشده است. رجوع به ابن زرعه و ابوعلی و مآخذ ذیل شود:الاعلام زرکلی ج 5 ص 284، طبقات الاطباء ج 1ص 235، الامتاع و المؤانسه ج 1 ص 33، اللؤلؤ المنثور ص 365.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن اسماعیل الظافربن حافظ عبیدی فاطمی، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به الفائز بنصر اﷲ. از خلفای فاطمی مصر بود. وی بسال 544 هَ. ق. در قاهره متولد شد و در سال 555 در همان شهر درگذشت. رجوع به فائز بنصر اﷲ و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی دول الاسلام ذهبی ج 2 ص 51، ابن خلکان ج 1ص 395، ابن خلدون ج 4 ص 75، ابن الاثیر ج 11 ص 72.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن الملک العادل محمدبن ایوب، ملقب به شرف الدین ایوبی. سلطان شام و از ملوک دانشمند بشمار میرفت. وی بسال 576 هَ. ق. در قاهره متولد شد. بلاد ساحل و غور و فلسطین و قدس و کرک و شوبک و صرخد و غیره را در حکومت خود داشت و غالباً بتنهایی به جنگ سپاه فرنگ میرفت و سپاهیان و ممالیک از پس او می آمدند. وی از علم عربیت و فقه حنفی اطلاع فراوان داشت و هر کس المفصل زمخشری را از بر داشت وی را یکصد دینار جایزه میداد. او راست: السهم المصیب فی الرد علی الخطیب، که در رد اعتراض خطیب بغدادی بر ابوحنیفه است، شرح الجامع الکبیر شیبانی در فروع فقه حنفی، کتابی در عروض، و دیوان شعر. عیسی بسال 624 هَ. ق. در دمشق درگذشت. (از الاعلام زرکلی از مرآهالزمان، و البدایه و النهایه، ابن خلکان، و النجوم الزاهره، و ابن الاثیر).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن جریر صفری. از امرای صفریه در سجلماسه بود و بسال 155 هَ. ق. به دست برخی از یاران خود کشته شد. (از الاعلام زرکلی از ابن اثیر ج 6 ص 3).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن عبدالعزیزبن عیسی بن عبدالواحد لخمی شریشی اسکندرانی، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به موفق الدین. بسال 550 هَ. ق. در اسکندریه متولد شد و در 629 درگذشت. او را تألیفات و تصنیفات بسیاری است که از آنجمله است: 1- الاخبار بصحیح الاخبار. 2- الامنیه فی علم العربیه. 3- الازهار فی المختار من الاشعار. 4- بیان مشتبه القرآن. 5- التبیین. 6- حجهالمقتدی. 7- دیوان شعر. 8- المثال فی الجواب و السؤال. 9- نهایهالاختصار فی مذاهب ائمهالامصار. 10- الوسائل فی الرسائل. (از الاعلام زرکلی از بغیهالوعاه و غایهالنهایه و لسان المیزان).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن جعفربن منصور عباسی. از فرماندهان دولت بنی عباس و برادر زبیده و پسرعم هارون الرشید بود. وی در حدود سال 185 هَ. ق. در عمان کشته شد. رجوع به الاعلام زرکلی و تحفهالاعیان ج 1 ص 89 شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن جنید شیرازی. وی پسر معین الدین ابوالقاسم جنید شیرازی مؤلف «شَدﱡالازار فی حط الاوزار عن زوار المزار» است که این کتاب پدر خود را به فارسی ترجمه کرده و نام آن را «ملتمس الاحباء خالصاً من الریاء» گذاشت که بین عامه به «هزارمزار» یا «هزارویک مزار» شهرت دارد. رجوع به مقدمه ٔ عباس اقبال بر شدالازار شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن خالدبن ولید، از فرزندان حارث بن هشام مخزومی، مکنی به ابوسعد. وی از شعرای نیکوپرداز بغداد بود و دعبل خزاعی را هجو کرد. عیسی در حدود سال 230 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی از سمطاللاَّلی و المرزبانی).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن دینار. محدث است. رجوع به ابوعلی (عیسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن دیناربن واقد غاطفی، مکنی به ابوعبداﷲ. ازفقیهان مشهور اندلس بود و یگانه فتوی دهنده ٔ عصر خویش بشمار میرفت. وی بسال 212 هَ. ق. در طلیطله درگذشت. (از الاعلام زرکلی از بغیهالملتمس و ابن الفرضی).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن روضه. از موالی و مصاحبان منصور خلیفه ٔ عباسی. ظاهراً او نخستین کس از متکلمان امامیه است و به تألیف کتابی درباب امامت پرداخت و در این باب با مخالفان این فرقه مناظره کرد. (از خاندان نوبختی ص 75 از رجال نجاشی ص 209).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع)، مکنی به ابویحیی و ملقب به موتم الاشبال.سبب لقبش این بود که وی ماده شیری را بکشت لذا او را«یتیم کننده ٔ بچه شیران » نامیدند. تولد و پرورشش در مدینه بود و بهمراهی محمدبن عبداﷲ (النفس الزکیه) به مخالفت با منصور عباسی خروج کرد و چون محمد و برادرش ابراهیم به قتل رسیدند، پیشوائی خروج کنندگان به وی سپرده شد اما او بواسطه ٔ عدم اعتماد بر یارانش، از ادامه ٔ شورش خودداری کرد و به کوفه گریخت و تا آخر عمر مخفیانه در آنجا بسر برد و بسال 168 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی از مقاتل الطالبین و المصابیح).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن سالم. محدث است. رجوع به ابوموسی (عیسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن سلیمان شیزری. محدث است. رجوع به اموسی (عیسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن سنجربن بهرام بن جبریل اربلی حاجری، مکنی به ابویحیی و ملقب به حسام الدین. شاعری نیکوپرداز بود. اصل وی از ترکان میباشد و از اهالی اربل بوده است.و به سبب اینکه نام حاجر (از بلاد حجاز) را در اشعارخود بسیار به کار برده است بدین نام شهرت یافت. وی بسال 632 هَ. ق. در اربل بقتل رسید. او راست: دیوان شعر، مسارح الغزلان الحاجریه، نزهه الناظر و شرح الخاطر. (از الاعلام زرکلی از وفیات الاعیان ج 1 ص 398 و آداب اللغه العربیه ج 3 ص 24). و رجوع به حاجری شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن شیخ بن سلیل ذهلی شیبانی، مکنی به ابوموسی. ازفرماندهان دولت بنی عباس بود که بسال 252 هَ. ق. برتمام فلسطین مستولی گشت و چون فتنه ٔ ترکان در عراق روی داد وی دمشق و اعمال آن را تسخیر کرد. سپس از آنجا عزل شد و به ولایت ارمینیه و دیاربکر منصوب گشت و بسال 256 هَ. ق. در آنجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی از الولاه و القضاه، و النجوم الزاهره، و ابن الاثیر).

عیسی. [سا] (اِخ) ابن صبیح، ملقب به مزدار.از معتزلیان بود. رجوع به ابوموسی (عیسی...) شود.

عیسی. [سا] (اِخ) ابن صهاربخت (= چهاربخت). از عیسویان گندیشاپور و از پزشکان وداروشناسان مشهور بغداد در قرن سوم هجری بود. وی برخی از رسایل جالینوس را بعربی ترجمه کرده است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 66 و 82 و 86 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

یا عیسی دهقان. شراب انگوری. یا عیسی ره نشین. آفتاب، شعاع پرتو آفتاب، طبیب حاذق. یا عیسی شش ماهه. میوه ای که تا شش ماه پخته شود و برسد (عموما)، انگور (خصوصا) . یا عیسی نه ماهه. خوشه انگوری که از آن شراب سازند، شراب انگوری. یا عیسی هر درد. شراب انگوری.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری