عیال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
عیال. (ع اِ) ج ِ عَیِّل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عیّل شود. || عیال الرجل، کسی که با مرد زندگی میکند و نفقه ٔ او بر وی واجب است، چون غلام و زن و فرزند صغیر او. (از تعریفات جرجانی). زن و فرزند و هرکه در نفقه و مؤونت مرد باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج). زن و فرزند. (دهار). زن و فرزند و دیگر توابع. (غیاث اللغات): عیال نه زن و فرزند نه، مؤونت نه ازین ستم ها آسوده بود و آسان بود. رودکی. غم عیال نبود و غم تبار نبود دلم به رامش آکنده بود چون جبغوت. طیان. همه خلق بر این شاه و بدین ملک عیالند چه بیقدر جهانی و بی اندازه عیالی. فرخی. از گرسنگی بیشی با عیال و فرزندان بمرده. (تاریخ بیهقی ص 620). شک نیست که تو عیال و پس پوشیدگان را با خویشتن ببری. (تاریخ بیهقی ص 217). اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی... عیال و مال خود از غاصبان دور گردانیدن. (تاریخ بیهقی ص 437). آنجا که سخن خیزد از آیات الهی سقراط سزد چاکر و ادریس عیالش. ناصرخسرو. بس که دید آفت اعدا ز پی انس عیال مردم ازبهرعیال آفت اعدا بینند. خاقانی. خاقانیم نه واﷲ خاقان نظم و نثرم گویندگان عالم پیشم عیال مضطر. خاقانی. اگرچه هرچه عیال منند خصم منند جواب نَدْهم الا انهم هم السفها. خاقانی. ما عیال حضرتیم و شیرخواه گفت الخلق عیال للاله. مولوی. عیال بسیار داشت و کفاف اندک. (گلستان). کفاف اندک دارم و عیال بسیار. (گلستان). ای گرفتار و پای بند عیال دگر آسودگی مبند خیال. سعدی. - اهل و عیال، کس و کار و زن و فرزند. - عیالبار، (در تداول عامه) عیالوار. معیل. صاحب عیال و عائله. - عیالوار. رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود. - عیال و اطفال، از اتباع است. (یادداشت مرحوم دهخدا). زن و فرزند. || در تداول فارسی بمعنی زن و زوجه بکار میرود، چون: فلان با عیالش به مسافرت رفت، یعنی با زوجه اش. (از فرهنگ فارسی معین): دویست وپنجه وچارش ز عمر چون بگذشت بشد شعیب و عیال کلیم شد دختر. ناصرخسرو. مرد... توبه کرد که... عیال نهفته ٔ خود را نیازارد. (کلیله و دمنه). عیال زن خویش باشد هر آنکس که فرمان بر زن کند خویشتن را. انوری. الحمدﷲ که عیال را با من موافقتی تمام و مساعدتی برکمال است. (سندبادنامه ص 89). || صاحب آنندراج گوید: عیال در فارسی بمعنی محتاج نیز مستعمل است و شعر ذیل را ازخاقانی شاهد آورده است: ایا شهی که زمانه عیال شفقت توست به حال من نظری کن ز دیده ٔ اشفاق. اما بیت فوق در دیوان خاقانی چنین است: ایا شهان زمانه عیال شفقت تو به حال من نظری کن به دیده ٔ اشفاق. و ظاهراً معنی تحت تکفل و سربار و نانخور و جیره خوار و غیره میدهد نه مطلق محتاج. - عیال بودن بر کسی، تحمیل شدن بر او. محتاج بودن به وی. سربار بودن: تا ایشان راه باید زدن یا سؤال کردن و یا وبال و عیال باشند بر دیگران. (ابوالفتوح رازی). - عیال کسی بودن، به وی محتاج بودن. بر وی تحمیل شدن: نیستم در سخن عیال کسی نپرم من به پرّو بال کسی. سنایی. - عیال گشتن بر کسی، تحمیل شدن بر او. محتاج گشتن به وی: گر عیالت بودی و فرزند و زن بر عیال اکنون چرا گشتی عیال. ناصرخسرو.
عیال. [ع َی ْ یا] (ع ص) رجل عیال، مرد خرامان به ناز. فرس عیال، اسب خرامنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به خود بالیده و خرامان در راه رفتن خود، و آن صفت برای شخص و اسب و اسد واقع میشود. (از اقرب الموارد).