معنی عک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عک. [ع َک ک] (ع مص) چیره شدن بر کسی در حجت. || برگرداندن بر کسی کار را چندان که آزارد آن را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || به تازیانه زدن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). || میل کردن و حمله آوردن. || دوباره گفتن سخن را. (از منتهی الارب). سخنی را با کسی گفتن، و دوباره و سه باره تکرار خواستن آنرا. (از اقرب الموارد). || دیر نمودن در ادای حق کسی. (از منتهی الارب). سهل انگاری کردن در حق کسی. (از اقرب الموارد). || باربار بدی کردن به کسی. (از منتهی الارب) مکرر کردن بدی بر کسی. (از اقرب الموارد). || بند کردن، و بازداشتن از حاجت کسی را. (از منتهی الارب). بازداشتن. (المصادر زوزنی). منصرف کردن کسی را از حاجتش و منع کردن او را. (از اقرب الموارد). || بیان کردن کلام را. (از منتهی الارب). تفسیر کردن سخن را. (از اقرب الموارد). || گرم دائم شدن، و گرم گردیدن تب. (از منتهی الارب). ملازم گشتن تب کسی را و گرم کردن او را، تا لاغر شود. (از اقرب الموارد). || گرم شدن روز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || تغییر یافتن رنگ ماده شتر به رنگی دیگر به سبب فربهی. || رد کردن سخن را بر کسی، از ناپایداری. || بجوش آمدن از گرما و حرارت. (از اقرب الموارد).

عک. [ع َک ک] (ع ص) یوم عک، روز گرم. (منتهی الارب). روز سخت گرم همراه نمناکی و نوزیدن باد. (از اقرب الموارد). || رجل عک، مرد درشت سطبر. (منتهی الارب). مرد صلب و شدید. (از اقرب الموارد). || (اِ) ائتزر فلان ازره عک وک، فلان هر دو طرف شلوار را فروهشت و تمامه ٔ آن را فراهم آورد. (از منتهی الارب). دو طرف ازار خود را رها کرد و سایر اطراف آن را جمع کرد. (از اقرب الموارد).

عک. [ع َک ک] (اِخ) بانی و سازنده ٔ شهر عکه بوده است و ناصرخسرو نام او را در سفرنامه چنین یاد کرده است: من نفقه ای که داشتم در مسجد عکه نهادم و از شهر بیرون شدم، از دروازه ٔ شرقی، روز شنبه بیست وسوم شعبان سنه ٔ ثمان و ثلاثین و اربعمائه اول روز زیارت قبر عک کردم که بانی شهرستان او بوده است و او یکی از صالحان و بزرگان بوده. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 19).

عک. [ع َک ک] (اِخ) ابن عُدثان بن عبداﷲبن ازد، از کهلان، از قحطان. جدی است جاهلی و یمانی. و نام او را عک بن عدنان نیز نوشته اند. بطن های غافق و شاهد و علقمه از نسل اویند. (از الاعلام زرکلی از التاج و اغاثهالملهوف و نهایهالارب و جمهرهالانساب).

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ روز گرم، مرد ستبر، تازیانه زدن، گراییدن، دیر کردن، گرم دن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر