معنی عهدگسل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عهدگسل. [ع َ گ ُ س ِ / س َ] (نف مرکب) عهدگسلنده. پیمان شکننده. ناقض عهد. عهدشکن. پیمان شکن:
چه غم که عهدگسل داردت کشاکش ناز
که هر گسیختنی صدهزار پیوند است.
ظهوری (از آنندراج).

مترادف و متضاد زبان فارسی

بدپیمان، پیمان‌شکن، سست‌پیمان، عهدشکن، ناقض‌عهد،
(متضاد) وفادار

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر