معنی عمرو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) اسم علم است اشخاص را، واو آن زائد است و فقط در دو حالت رفع و جر بر آن افزوده گردد تا با «عُمَر» اشتباه نشود، اما درحالت نصب چون آخر آن الف میگیرد «عَمْراً» میشود. وچون «عُمَر» بعلت غیرمنصرف بودن قبول تنوین نمیکند لذا عمرو در این حالت با آن اشتباه نمیشود و احتیاجی به واو نخواهد داشت. ج، عَمرون، أعمُر، عُمور. رجوع به اقرب الموارد، منتهی الارب و ناظم الاطباء شود.
- ام ّعمرو، کفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ام شود.
- عمرو و زید، بجای فلان و بهمان. رجوع به همین ماده در ردیف خود شود.

عمرو.[ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عبسه. رجوع به ابونجیح شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن کرکره، مکنی به ابومالک. یکی از فصحای عرب و ربیب ابوالبیداء رباحی بود. وی در بادیه خواندن آموخت و درحضر صنعت وراقی ورزید. در نحو و لغت مذهب بصریان داشت. و کتاب خلق الانسان و کتاب الخیل از اوست. (از الفهرست ابن الندیم). رجوع به معجم الادباء ج 6 ص 91 شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن قیس بن زائدهبن اصم. مشهور به ابن ام مکتوم. از صحابیان شجاع بود. وی از بینایی محروم بود و در مکه اسلام آورد و پس از غزوه ٔ بدر به مدینه مهاجرت کرد و با بلال حبشی برای رسول اﷲ (ص) اذان میگفت.و پیغمبر هنگامی که در غزوه ها بود وی را در مدینه به نیابت خود امام جماعت قرار می داد. عمرو با وجود نابینایی در جنگ قادسیه شرکت کرد و پس از آن به مدینه بازگشت و به سال 23 هَ.ق. اندکی پیش از درگذشت خلیفه ٔ دوم درگذشت. (از اعلام زرکلی از طبقات ابن سعد).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن قمیئهبن ذریح. رجوع به عمرو بکری شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن قائد. رجوع به ابوعلی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن فهم بن تیم اﷲ. رجوع به عمرو تنوخی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عون واسطی. رجوع به ابوعثمان شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عمران. رجوع به ابوالسواد شود.

عمرو.[ع َم ْرْ] (اِخ) ابن علاء. رجوع به ابوالعلاء شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عدی. رجوع به آل نصر شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عثمان بن حکم بن شعره، مکنی به ابوالحسین. از مشایخ مصر در قرن سوم هجری. رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 3 ص 91 شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عثمان، مکنی به ابوبشر و ملقب به سیبویه. امام نحویان و اولین کسی بود که علم نحو را گسترش داد. وی بسال 148 هَ.ق. در یکی از قرای شیراز متولد شد، سپس به بصره رفت و از ملازمان خلیل بن احمد گشت. و در آنجا کتاب مشهور خود را به نام «الکتاب » در نحو تصنیف کرد؛ سپس به بغداد رفت ومناظره ای با کسائی ترتیب داد و چون در آن پیروز گشت هارون الرشید ده هزار درهم او را پاداش داد. سیبویه در اواخر عمر به اهواز رفت و بسال 180 هَ.ق. در آنجادرگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به سیبویه شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عبید بصری. رجوع به عمرو بصری شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عبدِوَدّ عامری. از بنی لؤی، از قریش. از سوارکاران و شجاعان مشهور قریش بود که تا هنگام مرگ اسلام نیاورد. و بسال 5 هَ.ق. در غزوه ٔ خندق به دست علی (ع) به قتل رسید. هیچیک ازسوارکاران عهد جاهلیت شهرت عمروبن عبدود را نداشته اند. (از الاعلام زرکلی از شرح نهج البلاغه ٔ ابن ابی الحدید ج 3 ص 280). نام عمرو در ادبیات فارسی نیز بسیار به کار رفته است و غالباً با نام عنتر همراه میباشد که اشاره است به عنترهبن عمرو عبسی یکی دیگر از شجاعان و سوارکاران مشهور عرب در عهد جاهلیت:
گر او رفتی بجای حیدر گرد
به رزم شاه گردان عمرو عنتر
نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
علی آنکه چون مور شد عمرو عنتر
ز بیم قوی نیزه ٔ مارسارش.
ناصرخسرو.
گاهی هزبروار برون آید
با خشم عمرو و با شغب عنتر.
ناصرخسرو.
بی نظیر و بدل آن بود که گشتند بقهر
عمرو و عنتر بسر تیغش خاسی و حسیر.
ناصرخسرو.
تا ذوالفقار جود وی آهخته شد به دهر
شد خون عمرو عنتر بخل از جهان هدر.
سوزنی.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن لحی بن حارثه. رجوع به عمرو ازدی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عبداﷲبن وهب. رجوع به ابومعاویه شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عبداﷲ. رجوع به ابوعاصم البجلی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عبدالملک بصری. رجوع به ابوالنضیر شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عبدالرحمان عنسی. رجوع به ابووهب شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن احمد. رجوع به عمرو کرمانی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عامر بهدلی. رجوع به ابوالخطاب شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عامربن اخی. رجوع به ابوالزعراء شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عاصم کلابی. رجوع به ابوعثمان شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن عاص بن وائل سهمی قرشی، مکنی به ابوعبداﷲ. از دُهات عرب. وی ابتدا از دشمنان سرسخت اسلام بود، سپس اسلام آورد و از جانب پیغمبر (ص) به فرماندهی در چند غزوه فرستاده شد. او از طرف خلیفه ٔ دوم، والی فلسطین و پس از فتح مصر والی آنجا گشت، و خلیفه ٔ سوم وی را برکنارکرد. در جنگ صفین بین علی (ع) و معاویه، وی از طرف معاویه برای حکمیت معرفی شد که واقعه ٔ آن مشهور است.و بسال 38 هَ.ق. از جانب معاویه والی مصر گشت و بسال 43 هَ.ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 734).
- مثل عمرو عاص، عظیم محیل. قوی مکار. سخت فریب دهنده.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ظالم. رجوع به ابوالاسود دؤلی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن صبح. رجوع به ابونعیم شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن شعیب بن محمد. رجوع به ابوالربیع شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن شرحیل. رجوع به ابومیسره شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن کلثوم بن عمروبن مالک بن عتاب، از بنی تغلب، مکنی به ابوعباد. شاعری جاهلی و خوش طینت و شجاع بود. مدتهای طولانی ریاست قوم خود تغلب را به عهده داشت. و او همان کسی است که عمروبن هند پادشاه حیره را به قتل رساند. مشهورترین اشعار او معلقه ای است به مطلع: «الا هبی بصحنک فاصبحینا» که آن را هزار بیت دانسته اند، ولی جز اندکی از آن چیزی در دست نیست. وی در حدود سال 40 قبل از هجرت در الجزیره درگذشت. (از اعلام زرکلی).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن لیث صفاری. دومین تن از سلسله ٔ صفاریان. رجوع به صفاریان شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن شاس بن عبید. رجوع به عمرو اسدی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن معدی کَرِب بن عبداﷲ زبید. از سوارکاران شجاع یمن در زمان جاهلیت بود. وی بسال 9 هَ. ق. هجرت به مدینه آمد و اسلام آورد و به یمن بازگشت. و پس از وفات پیغمبر (ص) مرتد شد، ولی اندکی بعد دیگر بار به دین اسلام درآمد و به عراق هجرت کرد و در جنگ قادسیه شرکت جست. با روحی عصیانگر بود و سرسختی عهد جاهلیت را داشت. شعر نیکو می سرود و بسال 21 هَ.ق. در نزدیکی ری درگذشت. (از الاعلام زرکلی از الاصابه). ابن الندیم در الفهرست آرد که دیوان عمروبن معدی کرب را ابوسعید سکری و ابوعمرو الشیبانی گرد کرده اند.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن هیثم بن قطن. رجوع به ابوقطن شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن هند لخمی. رجوع به عمرو لخمی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن هشیم کوفی. او راست: کتاب فضائل القرآن. (از الفهرست ابن الندیم).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن هشام بن مغیره. رجوع به ابوجهل شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن هاشم جنبی. رجوع به ابومالک شود.

عمرو.[ع َم ْرْ] (اِخ) ابن هاشم. رجوع به ابومالک شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ولیدبن عقبه. رجوع به ابوقطیفه شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن نصر رصانی. او را پنجاه ورقه شعر است. (از الفهرست ابن الندیم).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن میمون الاوری. رجوع به ابوعبداﷲ شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن میمون بن مهران. رجوع به ابوعبداﷲ شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن موسی بن مضرب. رجوع به ابومضرب شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن منذربن امری ءالقیس بن نعمان. رجوع به عمرو لخمی (ابن هند...) شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن معاویه. رجوع به ابوالمهلب شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن مالک ازدی. رجوع به عمرو شنفری شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن مَسْعَدهبن سعدبن صول. از وزرای مأمون عباسی و از نویسندگان توانا بود. وی ابتدا در عهد هارون الرشید نزد جعفربن یحیی برمکی به کتابت مشغول بود، سپس مقامش بالا گرفت.و در نویسندگی پیرو روش ایجاز و سادگی بود و بسیاری از نوشته های او در کتابهای ادب نقل شده است. عمرو به سال 217 هَ.ق. در أذنه (یا اطنه) واقع در ترکیه ٔامروزین درگذشت. (از الاعلام زرکلی از وفیات الاعیان، و ارشادالاریب). ابن الندیم در الفهرست آرد که دیوان عمروبن مسعده و برادرش مجاشع جمعاً پنجاه ورقه است.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن مره ٔ حملی. رجوع به ابوعبداﷲ شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن مره. رجوع به ابومریم شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن مروان. رجوع به ابوالعبس شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن مرزوق. رجوع به ابوعثمان شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن محمد ناقد. رجوع به ابوعثمان شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن محمدبن غاز. رجوع به ابوحفص (عمرو...) شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن محمدبن عمرو. رجوع به ابومحمد شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن محمدبن سلیمان بن راشد. رجوع به ابن بانه شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن محمدبن سلام. رجوع به ابن الجعابی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن محمدبن ابی رزین. رجوع به ابوعثمان شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن مجمع کوفی. رجوع به ابوالمنذر شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن مالک جنبی. رجوع به ابوعلی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن شراحیل. رجوع به ابومغیره شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن سنان بن سمی. رجوع به عمرو تمیمی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) نام شیطان فرزدق است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن اخطب. رجوع به ابوزید شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن أیهَم بن افلت. رجوع به عمرو تغلبی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ایوب. رجوع به ابوعبداﷲ شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن اهبان بن دثار. رجوع به عمرو فقعسی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن امیهبن خویلد. رجوع به عمرو ضمری شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن امری ءالقیس بن عمرو. رجوع به عمرو لخمی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن امری ءالقیس. رجوع به عمرو خزرجی شود.

عمرو.[ع َم ْرْ] (اِخ) ابن اسود. رجوع به ابوعیاض شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن اسود. رجوع به عمرو کلبی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن اسد. از خزیمه، از عدنان. جدی است جاهلی. و گویند که وی اولین کسی از عرب بود که آهن را مورد استفاده قرار داد. (از الاعلام زرکلی از السبائک ص 58، و نهایهالارب ص 301، و القاموس، ذیل ماده ٔ «سمک »).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ازهر. رجوع به ابوعثمان شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ازدبن غوث. از کهلان، از قحطانیه. جدی است جاهلی. و برخی فرزندان او در عمان و برخی در حجاز ساکن گشتند. (از اعلام زرکلی از جمهرهالانساب ص 354، و نهایهالارب ص 302، و السبائک ص 60).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن اُدّبن طابخهبن الیاس بن مضر. از عدنان. وی جدی جاهلی بود. و عثمان و أوس فرزندان او بودند. (از الاعلام زرکلی از جمهرهالانساب ص 190، و السبائک ص 23).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن احمربن عمرد. رجوع به عمرو باهلی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن بشر حارثی. رجوع به ابوالرداد شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ابی سلمه. پسر ام سلمه بود قبل از تزویج با رسول اکرم (ص). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 426 شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ابی حکیم. رجوع به ابوسعید شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ابی جندب. رجوع به ابوعطیه ٔ وداعی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ابرهه ذی المنار. از تبابعه ٔ یمن. و از آنجا که او مردی ظالم و ستمگر بود به ذوالاذعار ملقب گشت. رجوع به ذوالاذعار و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 5 ص 236. التیجان ص 133. تاج العروس ج 5 ص 225. ابن خلدون ج 2 ص 51. السبائک ص 20.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) مکنی به ابی الوازع. رجوع به ابوالوازع شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) تابعی است. رجوع به ابوسعید شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از لخم، از قحطانیه را تشکیل میدهند. مسکن آنان در اطفیحیه ٔ مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 305، و البیان و الاعراب ص 62).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از بنی صخر، از جذام، از قحطانیه را تشکیل میدهند. مسکن آنان در صرخد از بلاد شام بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 304، و السبائک ص 48).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) جدی است جاهلی. از بنی زهیر، از جذام. مسکن فرزندان او در دقهلیه و مرتاحیه ٔ مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 303).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از درمأبن ثعلبه، از طی، از قحطانیه را تشکیل میدهند. مسکن آنان در مصر و شام بود. (ازالاعلام زرکلی از السبائک ص 58 و نهایهالارب ص 303).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از حرب، از عرب حجاز را تشکیل میدهند. (از اعلام زرکلی از نهایهالارب ص 303، و معجم قبائل العرب ص 828).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از بلی، از قضاعه از قحطان را تشکیل میدهند. و مسکن آنان در صعید مصر بود. (از اعلام زرکلی از نهایهالارب ص 302).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) نام کوهی است در بلاد هذیل. و برخی گویند که کوهی است در سراه و نام آن عمروبن عدوان باشد. (از معجم البلدان).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن بحربن محبوب مشهور به جاحظ. رجوع به جاحظ شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن بشر همدانی. رجوع به ابوهانی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن سلمه ٔ حداد. رجوع به ابوحفص حداد شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حارث بن غنم. از بنی هذیل، از دنانیها. جدی بود جاهلی و فرزندان او بطنی از هذلی ها را تشکیل میدهند. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 306، و السبائک ص 21).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن سفیان سلمی. رجوع به ابوالاعور شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن سفیان. رجوع به ابوالاسود دؤلی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن سعیدبن عاص. رجوع به اشدق شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ربیعبن طارق. رجوع به ابوحفص (عمرو...) شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن دینار. رجوع به ابویحیی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن دینار. رجوع به ابومحمد شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حمق بن کاهل. رجوع به عمرو خزاعی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حصین بن قیس بن قنان بن متی. وی پس از پدر خویش هم نزد خلیفه مهدی عباسی شغل پدر داشت. پس از آن کاتب خالدبن برمک بود و در خدمت خالد درگذشت. (از الفهرست ابن الندیم).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حسان. رجوع به ابوطلق شود.

عمرو.[ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حریث. رجوع به ابومحمد شود.

عمرو.[ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حریث. رجوع به ابوسعید شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حارث بن هانی. رجوع به ابومالک اشعری شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن حارث بن مضاض. رجوع به عمرو جرهمی شود.

عمرو.[ع َم ْرْ] (اِخ) ابن جمیع، مکنی به ابوحفص. از فقهای فرقه ٔ اباضیه در قرن هشتم هجری. وی از اهالی جزیره ٔ جربه در مغرب بود و در حدود سال 750 هَ.ق. در آنجا درگذشت. (از اعلام زرکلی از السیر شماخی ص 561).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن بعکک بن حجاج. رجوع به ابوالسنابل شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن جموح بن یزد. رجوع به عمرو سلمی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن جفنهبن عمرو. رجوع به عمرو غسانی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن جزی سکری. مملوک و شاعری قلیل الشعر است. (از الفهرست ابن الندیم).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن جبلهبن باعث. رجوع به عمرو یشکری شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن جابربن کعب. رجوع به عمر متنکب شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن جابر. رجوع به ابوالمشرفی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ثعلبهبن عتاب. رجوع به عمرو طائی شود.

عمرو.[ع َم ْرْ] (اِخ) ابن ثابت. رجوع به ابومحمد شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن تمیم بن مر. از عدنانیها. جدی بود جاهلی. و فرزندانش عنبر و اسید و هجم و مالک و حارث بودند. (از اعلام زرکلی از السبائک ص 25، و جمهرهالانساب ص 197، و التاج ج 9 ص 99).

عمرو.[ع َم ْرْ] (اِخ) ابن تبع. رجوع به ذوالاعواد شود.

عمرو.[ع َم ْرْ] (اِخ) ابن تبان اسعد ابی کرب. از تبابعه ٔیمن. وی برادرش حسان را در حمله به عراق همراهی کرد، سپس با برخی از فرماندهان همداستان شد و برادرش رابقتل رساند و خود بر حمیر سلطان گشت و مدت 63 سال سلطنتش بطول انجامید. وی معاصر عمروبن حجر کندی، جد امری ءالقیس بود. (از اعلام زرکلی از التیجان ص 298).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن بکر تمیمی. رجوع به عمرو تمیمی شود.

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن بکربن حبیب. از تغلب بن وائل، از عدنانی ها. جدی بود جاهلی و ولیدبن طریف از نسل اوست. خواهر وی «لیلی » نام داشت. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب ص 302، و جمهرهالانساب ص 389).

عمرو. [ع َم ْرْ] (اِخ) ابن یثربی بن بشر. رجوع به عمرو ضبی شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری