معنی عمانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عمانی. [ع َم ْ ما] (ص نسبی) منسوب است به عمان که جایی است در شام و آن همان شهر بلقاء است. (از انساب سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر). رجوع به عَمّان شود.

عمانی. [ع ُ] (اِخ) داودبن عفان عمانی. محدث بود و از انس بن مالک و غیره روایت کرده است. (از معجم البلدان).

عمانی. [ع َم ْ ما] (اِخ) نصربن مسروربن محمد زهری عمانی، مکنی به ابوالفتح. محدث بود و از ابوالفتح محمدبن ابراهیم طرطوسی و غیره روایت کرده است. (از معجم البلدان).

عمانی.[ع َم ْ ما] (اِخ) محمدبن کامل عمانی. محدث بود و از أبان بن یزید عطار روایت کرده است. و محمدبن زکریای اُضاخی از وی روایت دارد. (از معجم البلدان یاقوت) (از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر ج 2 ص 151).

عمانی. [ع ُ] (اِخ) محمدبن شیخان سالمی عمانی. وی شاعر بود و در سال 1310 هَ.ق. در قید حیات بوده است. او را دیوان شعری است در مدح برخی از پیشوایان اباضیه و تقریب به آنان. (از معجم المؤلفین).

عمانی. [ع ُ] (اِخ) محمدبن ذؤیب تمیمی نهشلی، مکنی به ابوالعباس و مشهور به عمانی راجز. رجوع به عمانی راجز شود.

عمانی. [ع ُ] (اِخ) قریش بن حیان عجلی عمانی، مکنی به ابوبکر. محدث بود. و اصل او از عمان بوده، سپس در بصره مسکن گزید. وی از ثابت بنانی روایت آورده وشعبه و بصریان از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان) (از اللباب فی تهذیب الانساب سمعانی ج 2 ص 151).

عمانی. [ع ُ] (اِخ) غطریف عمانی، مکنی به ابوهارون. محدث بود و از ابوالشعثاء و ابن عباس روایت کرده است. و حکم بن أبان عدنی (عبدی) از وی روایت کند. (از معجم البلدان) (از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر ج 2 ص 151). رجوع به ابوهارون (الغطریف...) شود.

عمانی. [ع ُ] (اِخ) حسن بن علی بن سعید عمانی، مکنی به ابومحمد. وی مقری بود و پس از سال 500 هَ.ق. ساکن مصر گشت. او راست: 1- المرشد. 2- الوقف و الابتداء. (از معجم المؤلفین از طبقات القراء ابن جزری ج 1 ص 223).

عمانی. [ع ُ] (ص نسبی) منسوب است به عمان که از بلاد بحری است در پایین بصره. (از انساب سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر). منسوب به عمان که در دریای هند و جنوب شرقی جزیرهالعرب قرار دارد. رجوع به عُمان شود.
- لیموی عمانی، لیموترشی است که از سرزمین عمان آرند، وریزتر و نازکتر و لطیف تر از لیموی سایر نواحی است.

عمانی. [ع ُ] (اِخ) حسن بن علی بن ابی عقیل عمانی. ملقب به حذاء و معروف به عمانی و ابن عقیل و ابن ابی عقیل، مکنی به ابومحمد. از بزرگان امامیه و متکلمان شیعه ٔ اثناعشری قرن چهارم هجری. رجوع به «ابن ابی عقیل » و «حسن عمانی » و مآخذ ذیل شود: ریحانه الادب ج 5 ص 234، أمل الاَّمل، هدیه الاحباب ص 46 و روضات الجنات ص 168.

عمانی. [ع ُ] (اِخ) جاعدبن خمیس بن مبارک خروصی عمانی. ادیب و شاعر بود و در سال 1230 هَ.ق. درگذشت. او راست: دلائل الاعجاز. وی اشعاری نیز دارد. (از معجم المؤلفین).

عمانی. [ع َم ْ ما] (اِخ) اسلم بن محمدبن سلامهبن عبداﷲبن عبدالرحمان کنانی عمانی، مکنی به ابودفافه. محدث بود. اصل وی از عمان است و وارد دمشق شد و در آنجا از عطأبن سائب بن احمدبن حفص عمانی مخزومی، و محمدبن هارون بن بکار، و عبداﷲبن محمدبن جعفر قزوینی قاضی روایت کرد. ابوالحسین رازی و ابوبکر احمدبن صافی تنیسی از وی روایت کردند. وفات او را در سال 324 و یا 325 هَ.ق. گفته اند. (از معجم البلدان).

عمانی. [ع ُ] (اِخ) ابزون بن مهبرد عمانی کافی مجوسی، مکنی به ابوعلی.از شعرای اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری بود که در سال 430 هَ.ق. درگذشت. او را دیوان شعری است که محمدبن احمد مشهور به ابوالحاجب آن را جمعآوری کرده است. رجوع به ابوعلی (ابزون بن...) و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 1 ص 131، الوافی صفدی ج 5 ص 103، کشف الظنون حاجی خلیفه ص 772 و معجم البلدان حموی.

عمانی. [ع َم ْ ما] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش گلوبندی شهرستان لار. دارای 332 تن سکنه. آب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).

عمانی. [ع ُ] (اِ) مروارید رصاصی که تیره گون باشد. (از جواهرنامه ٔ شیخ عطار).

عمانی. [ع ُ] (ص نسبی) منسوب به دریای عمان. رجوع به عمان (بحر...) شود.
- درّ عمانی، دری که از دریای عمان صید شود و در نیکی شهرت دارد.

فرهنگ فارسی هوشیار

اروستانی آن چه از اروستان آورند (صفت) منسوب به عمان. (صفت) منسوب به عمان.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری