معنی علاءالدوله در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

علاءالدوله. [ع َ ئُدْ دَ ل َ] (اِخ) در سلطنت مظفرالدین شاه و صدارت عین الدوله حاکم تهران بود و با خودسری کامل به کار حکومت میپرداخت. داستانی از ستمکاری او که منجر بتعطیل بازار شد در کتابهای تاریخ نقل شده است. و همین امر از جمله علل مهاجرت علما و روحانیون تهران بحضرت عبدالعظیم است. و سر انجام مظفرالدین شاه مجبور شد وی را عزل کند. (از تاریخ مفصل ایران ص 507) (از تاریخ مشروطه ٔ ایران ص 76 و 77) (از تاریخ بیداری ایرانیان ص 309).

علاءالدوله. [ع َ ئُدْ دَ ل َ] (اِخ) ابن بایسنقر (میرزا رکن الدین...). وی از شاهزادگان تیموری است و مردی عیاش و خوش گذران و عاری از رسوم جلادت و جهانگیری بود. پس از فوت میرزا بایسنقر به امارت دیوان اعلی منصوب گشت. و هنگامی که در هرات قائم مقام بودادعای استقلال کرد و مدت یک سال بر تخت سلطنت بنشست، تا اینکه بسال 852 هَ. ق. از مقابل لشکر الغبیک گورکان به استراباد منهزم گشت و از آنجا نیز مدتها آواره و سرگردان شد تا سرانجام در اوایل سال 865 در کنار دریای قلزم در خانه ٔ ملک بیستون رستمداری درگذشت ونعش او را بهرات بردند و در مقبره ٔ مهدعلیا گوهرشادآغا به خاک سپردند. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 19).

علاءالدوله. [ع َ ئُدْ دَ ل َ] (اِخ) ابن سام (اتابک...). از اتابکان یزد است. او مقارن استیلای مغول بر عراق، اتابکی یزد را بعهده داشت، چه وی ازحدود 576 هَ.ق. این سمت را داشته است. و سلطان جلال الدین منکبرنی او را پدر میخواند و احترام بسیار میکرد. موقعی که جلال الدین نزدیک اصفهان با مغول جنگ کرد. این اتابک در این جنگ که در سال 625 هَ. ق. اتفاق افتاد کشته شد. (از تاریخ مفصل ایران مغول ص 402).

علاءالدوله. [ع َ ئُدْ دَ ل َ] (اِخ) احمدبیک. رجوع به احمد... شود.

علاءالدوله. [ع َ ئُدْ دَ ل َ] (اِخ) امیر خاصبک ابوکالیجار گرشاسف. رجوع به ابوکالنجار گرشاسف دوم شود.

علاءالدوله. [ع َ ئُدْ دَ ل َ] (اِخ) جعفربن کاکویه بن دشمنزیار، که پسرخال مجدالدوله بن فخرالدوله ٔ دیلمی بوده است. در 422 هَ.ق. مسعودبن محمود غزنوی حکومت اصفهان را بدو تفویض کرد. وی بعداً ادعای استقلال کرد. و ابوسهل حمدونی را از ری بیرون کرده همدان را تسخیر کرد. وی مخدوم و مربی شیخ الرئیس ابوعلی سینا است. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 391 و 447).

علاءالدوله. [ع َ ئُدْ دَ ل َ] (اِخ) حسن بن رستم بن علاءالدوله. او قائم مقام پدر خود بود و چون در 558 هَ.ق. پادشاه شد. درباب ریختن خون بی گناهان غلو کرده از هر کس اندک جریمه میدید وی را فی الحال بقتل میرساند. و عمش حسام الدوله شهریاربن علاءالدوله علی، و نیز کیکاوس بن ناصر الملک که اباًعن جد در سلک اعاظم امرای مازندران انتظام داشتند از جمله مردمی بودند که در اوایل سلطنت حسن مقتول گردیدند. تأدیبش در اکثر اوقات به ضرب چوب بودی و در آن امر آن قدر مبالغه فرمودی که در مازندران چوب حسنی مثل گشت. و چون حسن نزدیک نه سال حکومت کرد درگذشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 420).

علاءالدوله. [ع َ ئُدْ دَ ل َ] (اِخ) ذوالقدر، حاکم طایفه ٔ ذوالقدر. رجوع به ذوالقدر شود.

علاءالدوله. [ع َ ئُدْ دَ ل َ] (اِخ) علی (امیر...) ابن ظهیرالدین ابومنصور فرامرزبن علاءالدوله ابی جعفر محمد المعروف بابن کاکویه بن دشمنزیار، جنوی ابوجعفر کاکویه. اولین ِ امراء کاکویه ٔ اصفهان و مخدوم و مربی شیخ ابوعلی سینا بوده است. علاءالدوله امیر علی از قبل سلاطین سلجوقی حاکم یزد و توابع آن بود. و در 429 هَ.ق. ارسلان خاتون دختر جغری بیک عمه ٔ سلطان ملکشاه بن الب ارسلان، جغری بیک را که سابقاً در حباله ٔ خلیفه القائم بامراﷲ بود تزویج نمود، در 488 در محاربه ای که فیمابین سلطان برکیارق بن ملکشاه و عمش تتش بن الب ارسلان واقع شد تتش مقتول گشت، امیر علی مذکور نیز با تاش کشته شد. (تعلیقات چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ص 213).

علاءالدوله. [ع َ ئُدْ دَ ل َ] (اِخ) مسعودبن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین. رجوع به مسعودبن ابراهیم و مجمل التواریخ ص 429 شود.

علاءالدوله. [ع َ ئُد دَ ل َ] (اِخ) مسعود ثالث غزنوی. رجوع به مسعود ثالث شود.

علاءالدوله. [ع َ ئُد دَ ل َ] (اِخ) ملک. معاصر خیام و ساکن ری بوده است. او راست: مهجه التوحید. (کشف الظنون).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری