معنی عطیة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عطیه. [ع َ طی ی َ] (ع اِ) عطیه. دهش. بخشیده شده. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). دادنی. (دهار). داد. داده. عطیت. جائزه. عَصْر. عَصَر. عطا. عُنَّه. لُهوَه. نافله. نُبله. نَحل. نِضاض. نَفحه. نَفل. (از منتهی الارب). ج، عَطایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عطیّات. (اقرب الموارد). رجوع به عطیت و عطیه شود.

عطیه.[ع َ طی ی َ] (اِخ) مکنی به ابوعبدالکریم. از روات حدیث است. و رجوع به ابوعبدالکریم (عطیه...) شود.

عطیه. [ع َطی ی َ] (اِخ) مکنی به ابومعزل و مشهور به عطیه الطفاوی. محدث بود. و رجوع به ابومعزل (عطیه...) شود.

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) مکنی به ابووهب و مشهور به عطیه ٔواسطی. تابعی است. رجوع به ابووهب (عطیه...) شود.

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) ابن ابی جمیله، مکنی به ابوهزان. تابعی است. رجوع به ابوهزان (عطیه...) شود.

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) ابن اسود کلبی. از موالی بنی کلب. وی شاعر و از اهالی شام بود و در عصر بنی امیه میزیست. و چون در ابیاتی مروان بن محمد را هجو کرده بود و یمانی ها را به شورش تشویق نموده بود مروان او را در حدود سال 130 هَ. ق. به قتل رسانید. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی).

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) ابن اسود یمامی حنفی، از بنی حنیفه. وی از عالمان و امیران خوارج بود. او در روزگار نافعبن ازرق می زیست و چون نافع «قعده» را تکفیر کرد وی به همراهی برخی دیگر به نجدهبن عامر پیوستند و با وی بیعت کردند. و چون نجده جهل در شریعت را معذور می دانست عطیه از وی نیز روی گردان شد و با ابی فدیک (عبداﷲبن ثور) ازنجده جدا شدند و پس از اندکی از ابی فدیک نیز جدا گشت و از آن موقع خوارج به دو گروه تقسیم شدند یکی فدیکیه که پیروان فدیک بودند و دیگر عطویه که پیروان عطیهبن اسود بوده اند. عطیه سپس به سیستان رفت و در حدود سال 75 هَ. ق. درگذشت. خوارج سیستان و خراسان و کرمان و قهستان همگی عطویه بوده اند. (از الاعلام زرکلی به نقل از الحور العین و اللباب و الملل و النحل).

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) ابن اسید، مکنی به ابوالمرقال. راجز عرب. رجوع به ابوالمرقال (عطیه...) شود.

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) ابن بسر. صحابی است. (از منتهی الارب).

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) ابن رافع، مکنی به ابوهزان، تابعی است. رجوع به ابوهزان (عطیه...) شود.

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) ابن سعدبن جناده ٔ عوفی جدلی قیسی کوفی، مکنی به ابوالحسن. از رجال حدیث و از شیعه ٔ کوفه بود و با ابن اشعث خروج کرد. لذا حجاج به محمدبن قاسم ثقفی فرمان داد تا عطیه را فراخواند و اگر علی بن ابی طالب (ع) را سب نکرد چهارصد ضربه تازیانه بدو بزند و موی سر و ریش او را بتراشد. و چون عطیه از انجام دادن این امر خودداری کرد فرمان حجاج در مورد او اجرا شد. آنگاه او به فارس پناه برد و در خراسان اقامت گزید. وچون عمربن هبیرهبه ولایت عراق رسید او را اجازه داد تا به کوفه بازگردد و به سال 111 هَ. ق. در این شهر درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از ذیل المذیل و تهذیب التهذیب).

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) ابن سعیدبن عبداﷲ اندلسی قفصی، مکنی به ابومحمد. از عالمان حدیث و متصوف قرن چهارم هجری بشمار می رفت. او به سیاحتی طولانی در مشرق پرداخت و به ماوراءالنهر رسید و مدتی در نیشابور اقامت گزید و به سال 407 هَ.ق. در مکه درگذشت. او راست: کتابی در تجویز سماع و کتابی در حدیث. (از الاعلام زرکلی به نقل از بغیه الملتمس و الصله).

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) ابن صالح بن مرداس، مکنی به ابوذؤابه و ملقب به اسدالدوله، از بنی کلاب بن عامربن صعصعه. وی از امیران مرداس بشمار می رفت و حلب نیز در تصرف او بود که به سال 454 هَ.ق. بر آنجا دست یافت. و پس از حوادثی شرف الدوله مسلم بن قریش به سال 463 هَ. ق. بر آنجا دست یافت و عطیه به کشور روم رفت و در قسطنطنیه به سال 465 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی از ابن الاثیر و زبده الحلب). رجوع به ابوذؤابه شود.

عطیه. [ع َ طی ی َ] (اِخ) (علی...) مشهور به غمرینی. قاری قرن دوازدهم هجری. رجوع به علی غمرینی شود.

فرهنگ فارسی آزاد

عَطِیَّه، آنچه که بخشیده شود- عطا-بخشش (جمع:عَطایا-عَطِیّات)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری