معنی عطل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عطل. [ع َ طَ] (ع مص) بی پیرایه ماندن زن. (از منتهی الارب). بی پیرایه شدن. (المصادر زوزنی). خالی شدن زن از زیور. (تاج المصادر بیهقی) (دهار): عطلت المراءه؛ بر آن زن زیور نبوده است. (از اقرب الموارد). عُطول. و رجوع به عطول شود. || خالی شدن از مال و ادب. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار): عطل من المال والادب، از مال و ادب خالی و تهی شد، و نیز عطل القوس من الوتر و الخیل من الارسان و الدلو من الاوذام، کمان از وتر و اسب از افسار و دلو از بند و تسمه خالی گشت. (از اقرب الموارد). بنابراین عطل، در خالی بودن از هر چیز به کار رود هر چند اصل آن در موردزیور و حلی است. || فربه گردیدن. (از منتهی الارب). بزرگ و عظیم شدن بدن. (از اقرب الموارد).

عطل. [ع َ طَ] (ع اِمص) خالی بودن اززیور و حلی، و گاهی در مطلق خالی بودن از هر چیزی به کار رود. (از اقرب الموارد). خالی. (منتهی الارب). || (اِ) کالبد. (منتهی الارب). شخص. (اقرب الموارد). گویند: ما أحسن عطله، یعنی قامت او و اعتدال و درازی آن چه نیکوست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طَلل َ. و رجوع به طلل شود. || گردن. (منتهی الارب). عنق. (اقرب الموارد). || خوشه ٔ خرما. (منتهی الارب). «شمراخ » در نخل. (از اقرب الموارد). ج، أعطال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

عطل. [ع َ طِ] (ع ص) نیکو جسم و تن، از شتران. (از اقرب الموارد). || زن بی پیرایه. (غیاث اللغات). || حرف بی نقطه مثل دال و سین و لام و میم. (غیاث اللغات).

عطل. [ع ُ/ ع ُ طُ] (ع ص) زن بی پیرایه ٔ بی زیور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || اسب و شتر بی گردن بند و بی رسن و بی داغ و نشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مرد بی ساز و سلاح. (منتهی الارب). || خالی از مال. || بی ادب. || قوس عطل، کمان بی زه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، أعطال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

عطل. [ع ُطْ طَ] (ع ص، اِ) ج ِ عاطِل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاطل شود.

فرهنگ معین

بی پیرایه، بیکار، حروف ~ حروف بی نقطه. [خوانش: (عَ طِ) [ع.] (ص.)]

بی پیرایه گردیدن (زن)، بی مال گردیدن، بی ادب گردیدن، بیکار ماندن. [خوانش: (عَ طْ یا طَ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

بی‌پیرایه و بی‌زیور بودن زن،
بی‌مال و بی‌ادب گردیدن مرد،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ وات بی دیل (حرف بی نقطه)، بی پیرایگی در زن، گردن، تهی، بی مایگی بی فرهنگی، برز (قامت)، کرپ (کالبد)، خوشه ی خرما خوش بالا خوش اندام ‎ بی مایه بی ادب نا فرهیخته: مرد، بی زه کمان، بی پیرایه زن، بی افسار: ستور، بی ساز و برگ: مرد، بی داغ و نشان: اسپ و اشتر ‎ (مصدر) بی پیرایه گردیدن (زن)، بی مال ماندن، بی ادب گردیدن، بی کار ماندن. (صفت) بی پیرایه، بی کار. یا حروف عطل. حروف بی نقطه.

فرهنگ فارسی آزاد

عَطَل، (عَطَلَ-یَعْطَلُ) بی زینت و بی زیور شدن، بی مال شدن- بی بهره و بی نصیب شدن (به عطالت نیز مراجعه شود)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری