معنی عسق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عسق. [ع َ س َ] (ع مص) آزمند گردیدن. (از منتهی الارب). حریص گشتن. (از اقرب الموارد). || چسفیدن به کسی و لازم گردیدن. (از منتهی الارب). ملازم گشتن و چسبیدن به کسی. (از اقرب الموارد). دردوسیدن و ملازم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). || ستیهیدن در طلب چیزی. (از منتهی الارب). اصرار و الحاح کردن در آنچه میخواهد. (از اقرب الموارد). || نزدیک گشن آمدن. (از منتهی الارب).

عسق. [ع َ س َ] (ع اِمص) درپیچیدگی. (منتهی الارب). اِلتواء. (اقرب الموارد). || دشوارخوئی و تنگ خوئی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تنگ حوصلگی. (ناظم الاطباء). || (اِ) تاریکی اول شب. (منتهی الارب). ظلمت و تاریکی، به معنی غسق. (از اقرب الموارد). || شاخ کژ خشک هیچکاره. (منتهی الارب). شاخه ٔ درخت کج شده ٔ بیکاره. (ناظم الاطباء). عرجون ردی وبی فایده، و آن لغتی است اسدی. (از اقرب الموارد).

عسق. [ع َس ِ] (ع ص) رجل عسق، مرد دشوارخوی. (منتهی الارب).

عسق. [ع ُ س ُ] (ع ص، اِ) سخت گیرندگان بر غریم. (منتهی الارب). سخت گیرندگان بر غریمان و مدیونان خویش در تقاضای دین. (از اقرب الموارد). || گشنی دهندگان خرمابن و شتر وجز آن. (منتهی الارب). لقاح ها. (از اقرب الموارد).

عسق.[] (اِخ) (به معنی دشمنی) چاهی است در وادی جرار که شبانان اسحاق حفر نمودند. (از قاموس کتاب مقدس).

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ درپیچید گی، دشوارخویی تنگخویی، تاریکی آغازشب، شاخ گز، آزمندی، چفسیدن، ستیهیدن دشوار خوی: مرد ‎ چترمار از گیاهان، ساگ زیر زمینی (ساگ ساق) چون ساگ سیب زمینی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر