معنی عزیمت کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عزیمت کردن. [ع َ م َ ک َ دَ] (مص مرکب) اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن. (ناظم الاطباء). آهنگ کردن. عزم کردن. مصمم شدن. عازم شدن. رجوع به عزیمت و عزیمه شود:
چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی
روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب.
مسعودسعد.
روزی عزیمت خدمت ایشان کردم. (مجالس سعدی). || آهنگ سفر کردن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ کردن. حرکت کردن. سفر کردن. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

قصد کردن، حرکت کردن. [خوانش: (~. کَ دَ) [ع - فا.] (مص ل.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

رهسپار شدن

مترادف و متضاد زبان فارسی

حرکت کردن، رخت‌بستن، رفتن، سفر کردن، عازم‌شدن، کوچ کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ فرا رفتن (کوچیدن) فراپروازی، به راه افتادن راهی گشتن (مصدر) قصد کردن آهنگ کردن سفر کردن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر