معنی عدی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عدی. [ع ِدْ دی] (ص نسبی) (طلاق...) در مقابل طلاق غیر عدی. طلاق غیر عدی که زن عده نداشته باشد مانند طلاق قبل از دخول و طلاق زن یائسه. و طلاق عدی طلاقی است که عده داشته باشد و آن یا رجعی است که مرد در حال عده حق رجوع دارد یا بائن است که مرد این حق را ندارد مانند طلاق خلعی. رجوع به طلاق رجعی و نیز به عده و به شرایع صص 184- 186 شود.

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن جندب بن العنبربن عمروبن تمیم، بطنی بزرگ از تمیم است. از آنهاست غاضرهبن سمرهبن عمرو. (از لباب الانساب ج 2 ص 128).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن مسافربن اسماعیل الهکتاری. از شیوخ متصوفه است طائفه عدویه بدو منسوب اند، وی مردی صالح و ناسک بود به سال 467 هَ. ق. در بیت قار از نواحی بعلبک به دنیا آمد و برای خود زاویه ای در کوه الهکتاریه از نواحی موصل بساخت و در آنجا عزلت گزید. و به سال 557 در همانجا بمرد. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن کعب بن مره. از لؤی بن غالب از عدنان جد جاهلی است و از اعقاب او است عمروبن الخطاب. (از اعلام زرکلی) (لباب الانساب ج 2 ص 126).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن عَمیره، مکنی به ابو زراه صحابی است. ساکن کوفه شد و بعد به حران رفت و سپس به سال 40 هَ. ق. به کوفه درگذشت از او در صحیحین ده حدیث روایت شده است. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن عمروبن مالک. از بنی نجار. از خزرج از قحطان جد جاهلی است از نسل اوست حسان بن ثابت الانصاری. (از اعلام زرکلی) (لباب الانساب ج 1 ص 126).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن عمروبن ربیعه. از مزیقیا از قحطانیه جد جاهلی است. از نسل اوست بدیل بن ورقاء و جویریه دختر حارث. (از اعلام زرکلی) (لباب الانساب ج 2 ص 127).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن عدی بن عمیرهبن فروه. از بنی الارقم ازکنده. بزرگ اهل جزیره بود. وی ناسک فقیه بود، سلیمان بن عبدالملک وی را قضاء الجزیره و ارمنیه و آذربایجان بداد. عمربن عبدالعزیز نیز وی را بدان سمت بداشت. وی در سال 121 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن زید مناهبن ادبن طایخه از عدنان جد جاهلی است از اعقاب ذوالرمه شاعر است. (از اعلام زرکلی) (لباب الانساب ج 2 ص 126).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن زیدبن مالک بن عدن بن الرقاع از عامله. شاعری بزرگ و از مردم دمشق است. وی معاصر جریر است از مداحان بنی امیه و از خواص ولیدبن عبدالملک است وی در حدود سال 95 هَ. ق. بدمشق در گذشت. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن زیدبن حمادبن زید. از تمیم شاعر و از دهاه جاهلی است وی قروی و از مردم حیره بود مردی فصیح بود عربی و فارسی نیکو میدانست در تیراندازی ماهر بود بازی صرلجان که از بازیهای عجمان بود نیک می دانست، وی اولین کسی است در دیوان کسری به عربی نوشت. کسری وی را از خواص خود گردانید و او را مترجم خود قرار داد. پس از مرگ کسری در عهد پسرش بدان سمت باقی ماند و منزلتی رفیعیافت پسر انوشیروان او را با هدایائی نزد ملک روم فرستاد وی شهریاری شام را بدید و مدتی به دمشق بماند.سپس با هدایای قیصر به مدائن باز گشت و با دخت نعمان بن المنذر ازدواج کرد در اثر سعایت دشمنان به زندان نعمان پدر زن خود بیفتاد. و در همان زندان در حدود سال 35 قبل از هجرت به قتل رسید. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن ربیعهبن معاویه الاکرمین بن الحرث بن معاویهبن مرتعبن معاویهبن کنده بطنی از کنده است. (از لباب الانساب ج 2 ص 128).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن ربیعهبن الحارث مکنی به ابولیلی و مشهور به المهلهل از بنی تغلب است، شاعر، از شجعان عرب در جاهلیت بود. از مردم نجد و دائی امری ءالقیس شاعراست. وی را بدان جهت که نخستین بار مو را بافت مهلهل گویند. وی زیباترین و فصیح ترین مردم بود. او را اختبار و عجایب زیادی است. شعر او بسیاری عالی است وی در حدود سال 100 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن حنیفهغنم از قحطانیه جد جاهلی است از فرزندان اوست سلیمهالمتنبی. (از اعلام زرکلی) (لباب الانساب ج 2 ص 128).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن حارث بن مره. از کهلان از قحطانیه جد جاهلی است فرزندان او عفیر و لخم و جذام اند. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع ُ دا / ع ِ دا] (ع ص، اِ) دشمنان. اسم جمع است. یقال هؤلاء قوم عدی،أی اعداء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) و یقال العِدی الاعداء الذین لانقاتلهم. (از اقرب الموارد).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن حاتم بن عبداﷲبن سعدبن الحشرج الطائی. صحابی و از اجواد عقلاء بود، وی در عصر جاهلی رئیس قوم خود بود. و در جنگ رده کارهای بزرگ کرد بطوری که ابن اثیر در مورد او گوید. خیر مولود فی أرض طی و أعظمه برکه علیهم، وی به سال 9 هَ. ق. به دین اسلام گروید و فتح عراق را درک کرد سپس ساکن کوفه شد و در جنگ جمل و صفین و نهروان با حضرت علی شرکت کرد از او در صحیحین 66 حدیث نقل شده است وی به سال 68 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َدی ی] (اِخ) ابن جناب بن هبل از کنانه عذره. از قحطان جدی است جاهلی. و از عقبه ٔ اوست لیلی ام عبدالعزیزبن مروان. (از اعلام زرکلی) (لباب الانساب ج 2 ص 128).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن ثابت الانصاری. از علماء امامیه و از صلحاء شیعه ٔ عصر خود بود به سال 116 هَ. ق. به کوفه درگذشت مولد او نیز به کوفه بود. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع ِ دا] (ع اِ) کرانه ٔ وادی. || چوب که میان دو چوب باشد. || سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند. || دور شوندگان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || غرباء. (اقرب الموارد). مسافران. (منتهی الارب).

عدی. [ع َ دی ی] (ع اِ) گروه مردم که مهیای قتال باشند. || پیشروان جنگ. و قیل أول من یحمل من الرحاله. (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، عاد.

عدی. [ع َ دی ی] (ص نسبی) نسبت است به عدی بن افلت. رجوع به عدی بن افلت شود. || نسبت است به عدی بن جندب. رجوع به عدی بن جندب شود. || نسبت به عدی بن اسامهبن مالک بن بکربن حبیب است. رجوع به عدی بن اسامه شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 127).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) قبیله ای است و عدوی یا عِدی منسوب بدان است. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط) (منتهی الارب).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) جدی جاهلی است. فرزندان او بطنی از نجارند از آنهاست انس بن مالک و جماعتی از صحابه. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از بنی مزیقیااند. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از فزارهاند. از جمله بنو بدر است که مسکن آنها به نواحی قلپوبیه به دیار مصر بود. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از قضاعه اند. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) جدی است جاهلی. فرزندان او بطنی از لخم از قحطانیه اند. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن اخزم بن ربیعهبن جرول بن ثعل بن عمروبن الغوث بن طیی ٔ. بطنی از طی است از جمله حاتم بن عبداﷲبن الحشرج بن امری القیس بن عدی است. (از لباب الانساب ج 2 ص 127).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن ارطاه الفزاری امیر و از مردم دمشق است. وی از عقلاء شجعان عرب بود. عمربن عبدالعزیز به سال 99 هَ. ق. وی را ولایت بصره داد و تا به سال 102 که به دست معاویهبن یزیدبن مهلب به قتل رسید بدان سمت بماند. (از اعلام زرکلی).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن اسامهبن مالک بن حبیب بن عمروبن غنم بن تغلب. بطنی از تغلب است که جمعی بسیار بدو نسبت داده شده اند از جمله امراء بنوحمدان بن حمدون. (از لباب الانساب ج 2 ص 127).

عدی. [ع َ دی ی] (اِخ) ابن اقلت بن سلسله بن عمروبن سلسلهبن غنم بن ثوب بن معنی بن عتودبن عنین بن سلامان. بطنی از طی است که از جمله ٔ آنها عنترهبن الاخرس است. (از لباب الانساب ج 2 ص 128).

فرهنگ فارسی هوشیار

طلاق غیر عدی که زن عده نداشته باشد

فرهنگ فارسی آزاد

عَدِیّ، نام قبیله عُمَر خلیفه ثانی است کما اینکه تِیْم نیز قبیله ابوبکر بوده است،

عُدی، دشمن (اسم جمع)، اماکن مرتفع و بلند،

عَدی، ناحیه (جمع:اَعْداء)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری