معنی عجین کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عجین کردن. [ع َ ک َ دَ] (مص مرکب) خمیر کردن. آمیختن:
دجله خوناب است زین پس گر نهد سر در نشیب
خاک نخلستان بطحا را کند از خون عجین.
سعدی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر