عبر | در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی - جدول یاب

عبر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عبر. [ع َ] (مص) عبور کردن و گذشتن از وادی و نهر و جوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || بیان کردن خواب و خبر دادن مآل کار. (منتهی الارب). تعبیرکردن خواب و خبردادن از آنچه پایان بدان می انجامد. (اقرب الموارد). تعبیر گفتن خواب. (غیاث اللغات). || درگذشتن و مردن. || شکافتن راه را. || جاری کردن اشک. || اندوهگین شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). فریز ناکرده گذاشتن قچها را. (منتهی الارب). واگذاشتن پشم را بر قچها در یکسال. (اقرب الموارد). || درگذشتن از آب بچیزی. || تأمل کردن در وزن و ماهیت متاع و درهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || با اندیشه خواندن نامه را بدون آواز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِ) کنار وادی و ناحیت آن. || (ص) مجلس عَبر؛ که مردم بسیار در آن بود. (اقرب الموارد).

عبر. [ع ِ] (اِخ) آنچه ازغربی فرات تا بریه ٔ عرب است. (منتهی الارب). ما اُخذعلی غربی الفرات الی بریه العرب. (اقرب الموارد).

عبر. [ع ِ] (ع اِ) کناره ٔ رودبار. (اقرب الموارد). || بنات عبر؛ دروغ و باطل. || (ص) مجلس عبر؛ مجلس بسیار اهل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || آنچه در خور بود کاری را از مردیا زن یا شتر. (اقرب الموارد). || ناقه عبر اسفار بفتح یا ضم اول، ناقه ٔ قوی که قطع کند به هر زمین که آب بگذرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

عبر. [ع ُ] (اِخ) قبیله ای است. (منتهی الارب) (آنندراج).

عبر. [ع ُ] (ع ص، اِ) بسیار از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || زن بی فرزند.زن فرزندمرده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || ابر سخت روان. || عقاب. || گرمی چشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج): أری فلانا عبر عینیه. (اقرب الموارد). || کیش عبر؛ قچقار یکسال فریزنا کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد).

عبر. [ع َ] (ع مص) عبرت گرفتن. (اقرب الموارد): اللهم اجعلنا ممن یعبرالدنیا و لایعبر؛ ای ممن یعتبرها و لایموت سریعاً حتی یرضیک بالطاعه. (اقرب الموارد). || گرمی چشم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || تذکر. اتعاظ. || تکریم و تعظیم و احترام. (ناظم الاطباء). || أبوالعبر؛ بیهوده گوی افسوس کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). أبوعُبیر.

عبر. [ع َ ب ِ] (ع ص) رجل عَبر؛ مرد با اشک. (منتهی الارب). ذوالعبره و الحزن. (اقرب الموارد). || سهم عبر؛ تیر که پر فراوان دارد. (اقرب الموارد).

عبر. [ع ِ ب َ] (ع اِ) ج ِ عبره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

عبر. [ع ُ ب ُ] (ع ص، اِ) ج ِ عَبور. رجوع به عَبور شود.

فرهنگ معین

(مص ل.) عبور کردن، گذشتن، درگذشتن، مردن، (مص م.) جاری کردن اشک. [خوانش: (عَ بْ) [ع.]]

(عِ بَ) [ع.] (اِ.) جِ عبرت.

(~.) [ع.] (مص م.) تعبیر کردن خواب و مآل کار.

فرهنگ عمید

عبرت
[مجاز] حکایات پندآموز،
(اسم مصدر) گرفتن عبرت، پندآموزی،

فرهنگ فارسی هوشیار

عبور کردن و گذشتن از وادی و نهر و جوی، در گذشتن و مردن

فرهنگ فارسی آزاد

عَبْر، (عَبَرَ-یَعْبُرُ) جاری شدن اشک- اشک ریختن- بدون صدا و در دل کتاب خواندن- عَبَرَ با مصادر دیگر معانی دیگر می دهد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری