معنی عامر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ذُهل بن ثعلبه، از بنی بکربن وائل از عدنان. جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن عبداﷲ ملقب به ابوعبیده جراح. رجوع به ابوعبیده ٔ جراح شود.

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ربیعهبن عامربن صعصعه از هوازن از عدنانیه. جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن سعدبن مالک بن النخع از قحطان جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن صالح بن عبداﷲ الزبیدی فقیه و عالم به حدیث و انساب و ایام و اشعار عرب بوده شعر هم می سرود. وی زادگاهش مدینه و ساکن بغداد بود و به سال 152 هَ. ق. در همانجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن صعصعهبن معاویهبن بکر از قیس عیلان از عدنانیه. جد جاهلی است. از فرزندان او بطون بسیاری یاد کرده اند. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ضُباره المری. از قائدان و سواران بود. مروان بن محمد برای جنگ با شیبان خارجی او را نزد خود طلبید و هفت هزار تن را در اختیار وی گذاشت عامر با لشکر مزبور به پیکار شیبان رفت و شیبان پس از چندین نبرد منهزم شد آنگاه عامر برای پیکار باعبداﷲبن معاویه الطالبی به دستور ابن هبیره با 50 هزار سوار بجنگ قحطبهبن شیب به اصفهان وارد و از لشکران قحطبه که 20 هزار تن بودند شکست خورد. وی عاقبت در سال 131 هَ. ق. به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن طُفیل بن مالک بن جعفر العامری از بنی عامربن صعصعه. از شعرا و بزرگان عرب در جاهلیت بود. مولد و منشاء او به نجد بوده است. او مردی بود با جود و کرم که به امر او همواره در بازار عکاظ بواسطه ٔ جارچی آمادگی خود را جهت هرگونه خدمت به مردم اعلام میداشت او در سنین پیری اسلام را درک نمود و در مدینه خدمت حضرت رسول رسید حضرت او را به اسلام دعوت کرد او شرائطی داشت که از جمله بعد از حضرت ولی امور باشد و آخر الامر تسلیم نشده و بدون نتیجه بازگشت و در ضمن راه در سال 11 هَ. ق. وفات یافت و در ریحانه الادب است که در سال 632 م. درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به ریحانه الادب شود.

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ظرب العدوانی حکیم و خطیب و از رؤسای جاهلیت بوده و او را ذوالحلم نیز میگفتند وی در میان اعراب نفوذ خاصی داشته است. (از الاعلام زرکلی).

عامر.[م ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ، مکنی به ابوبرده از قضات کوفه بود و او را کرم و جود و محاسن بسیاری بوده است.وی به سال 103 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن شراحیل الشعبی الحمیری. مولد و منشاء آن کوفه و از یاران و ندمای عبدالملک بن مروان و از رجال حدیث و ثقات و فقهاء و شعرا بود. وی را عمربن عبدالعزیز به قضاوت برگزید. تولد وی سال 19 هَ. ق. بود و به سال 103 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عبدری یا عامربن عمروبن وهب القرشی العبدری یکی از رجال شریف و بزرگوار و ادیب اندلس بوده و مقبره ٔ عامر را به قرطبه بدو نسبت دهند. وی به سال 138 هَ. ق. بدست یوسف بن عبدالرحمان الفهری به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ذَبیان بطنی است از بکربن وائل از عدنانیه و آنان بنوعامربن ذبیان بن کنانهاند. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عبدالوهاب. رجوع به ظافرصلاح الدین عامر الظافر در این لغت نامه و الاعلام زرکلی شود.

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عبدی مناه بطنی است. از کنانهبن خزیمه از عدنانیه که به نام بنوعامربن عبدمناهبن کنانهبن خزیمهبن مدرکهبن الیاس خوانده میشدند. (ازمعجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عُذرهبن زید از بنی کلب از قحطانیه جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن علی بن محمد الحسینی الزیدی. امیر یمانی از فضلاءو شجعان و ساکن شبام یمن بود با پسر برادر خود قاسم بن محمد قیام کرد و با ترکان جنگید و پیکارهای وی باترکان در کوکبان مشهور است و آخرالامر بدست یاران کدخدا سنان افتاد و به امر وی پوست او را کندند و پر از کاه کردند و در کوکبان و شبام گرداندند. قتل وی به سال 1008 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عَمارهبن خزیم الناعم بن عمروبن الحارث الغطفانی المری، مکنی به ابوالهیذام. رئیس مضریه در شام و یکی از سواران عرب بوده است. ابن اثیر از او داستانها آورده است. وفات وی به سال 182 هَ. ق. افتاد. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عوف بن بکر از بنی عذره از کلب از قحطان و جدجاهلی است و فرزندان وی را بنو المزمم گویند. (از الاعلام زرکلی چ 1). و رجوع به معجم قبائل العرب شود.

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عوف بن کعب، از کنانه از عدنان جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عوف بن مالک از بنی عامربن صعصعه از هوازن از عدنان جد جاهلی است. مسکن خاندان وی در نواحی بصره بود و در اواسط قرن 7 هَ. ق. مالک سرزمین بحرین و یمامه شدند. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن غیلان بن سلمهبن ثقفی یکی از صحابیان است که بعد از فتح طائف اسلام آورد و به همراهی خالدبن ولید به شام رفت و یکی از سواران قبیله ٔ ثقیف بود و به سال 18 هَ. ق. به مرض طاعون مرد. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (ع ص) آبادکننده. (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). || آباد و معمور. (ناظم الاطباء). و بر این تقدیر عامر به معنی معمور باشد چون دافق بمعنی مدفوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). || زیارت کننده. ج، عمار. (آنندراج) (منتهی الارب). || اقامت کننده در محل معمور. (اقرب الموارد) (المنجد). || ساکن خانه. (منتهی الارب). زیاد عمر کننده. || بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء). || (اِ) بچه ٔ کفتار. ام عامر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد). || مار از جهت طول عمر. عوامر البیوت: هی الحیات. (المنجد) (منتهی الارب). || نام مردی است. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن داود از بنی طاهر. امیرعدن و از بقایای بنی طاهر بود که در یمن فرمانروایی داشتند و به سال 945 هَ. ق.بدست سلیمان پاشا به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن هِلال بن صعصعهبن عامر از قیس عیلان از عدنانیه. جد جاهلی است، بطون رفاعه و بنوحجیر و بنوغریر از نسل وی بودند، که مسکن آنان در بعضی از قراء اخمیمیه از دیار مصر بود. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به معجم قبائل العرب شود.

عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است از کلاب بن ربیعهبن عامربن صعصعهبن معاویهبن بکربن هوازن منصوربن عکرمهبن خصفهبن قیس بن عَیلان از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) جد جاهلی است پسران او بطنی از لواثه از قیس عیلان یا از بربرند و منزل و مأوای آنان به بهنسا از دیار مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است بزرگ از بنی کلب. (معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) از قبائل عرب در جزائرند و مرکز آنها میان و هران و تلمسان است. (معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ای است که در زمانهای قدیم به ناحیه کوره به منطقه ٔ عجلون سکونت داشته و اکنون در قراء رحابا و کفرالماء پراکنده اند. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ای است معروف به بوعامر، در اماکن متعدد در عراق که در نجف و رزازه و یوسفیه پراکنده اند و شغل آنان تربیت گاومیش است عده ٔ نفوس آنها بالغ بر شش هزار است. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ٔ درزیه است مقیم در جبل حوران. اصل آن عشیره از آل ایوب به جبل اعلی از توابع حلب بوده است. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ای است که معروف به عیال عامرند. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است از قبیله سُبَیع مقیم عارض. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ٔ بزرگی است از فضل از طوقه از بنی صخره یکی از قبائل بادیه ٔ شرق اردن. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است از آل ربیعه به شام و منزل و مأوای آنان در بادیه الشام است. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن حنیفهبن لجیم از بنی بکربن وائل از عدنان. جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است از سعدبن عمربن خُزاعهبن ربیعهبن حارثهبن عمرو مُزَیقیاء از غسان از ازد از قحطانیه. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) قبیله ای است از بنی ضَیّه از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ای است از آل عمر از آل کثیر یکی از قبائل حضرموت. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است از خفاجهبن عمربن عُقیل بن کعب بن ربیعهبن عامربن صعصعهبن معاویهبن بکربن هوازن بن منصوربن عکرمهبن خصفهبن قیس بن عیلان از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) یکی از قبایل عشیرالکبیره است. (از معجم قبائل العرب).

عامر. [م ِ] (اِخ) (متوفی به سال 7 هَ. ق.) ابن الاکوع یا عامربن سنان الاکوع بن عبداﷲبن بشیر الاسلمی. از شعرای عرب بود و او راصحبتی بود و تا جنگ خیبر بزیست. در آن جنگ یکی از یهودیان را به قتل رساند و به واسطه ٔ جراحتی که از روی خطا به خود وارد آورد درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) مکنی به ابوعبیدهبن جراح صحابی است که نامش عامربن عبیداﷲبن الجراح است منسوب بجد. (منتهی الارب). رجوع به ابوعبید جراج شود.

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ثعلبه. بطنی است از کنانه از عدنانیه و آنان بنوعامربن ثعلبهبن حارث بن مالک بن کنانهبن خُزیمه معدبن عدنان بودند. (از معجم قبائل العرب). و رجوع به الاعلام زرکلی شود.

عامر.[م ِ] (اِخ) ابن حارثهبن الغطریف الازدی... ملقب به ماء السماء بوده. از یمن مهاجرت کرد و در بادیه الشام سکونت گزید و پسران او را بنوماء السماء نامند. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به معجم قبائل العرب شود.

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن حفص ابوالیقظان ملقب به سحیم. عالم به انساب بود. او راست: اخبار تمیم و کتاب النسب الکبیر. وی به سال 190 هَ. ق. وفات یافته است. (از الاعلام زرکلی).

عامر. [م ِ] (اِخ) ابن وائله. رجوع به ابوطفیل در این لغت نامه و الاعلام زرکلی شود.

فرهنگ معین

(اِفا.) آباد کننده، اقامت کننده در جای آباد، (ص.) معمور، آبادان. [خوانش: (مِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

آبادکننده،
معمور، آباد،

حل جدول

آبادکننده

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ آباد، آباد کننده، ماند گار، دراز زی، بچه کفتار ‎ (اسم) آباد کننده، اقامت کننده در محلی معمور، زیاد عمر کننده، (صفت) معمور آبادان.

فرهنگ فارسی آزاد

عامِر، بَنا کننده- آباد کننده- ساکن خانه- آباد و معمور (جمع:عُمّار)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری