معنی عاصم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عاصم. [ص ِ] (اِخ) ابن خلیفهبن معفل الضبی. یکی از سواران عرب جاهلی و از شعرای مخضرمین بود. وی اسلام را درک کرد و در بصره ساکن بود و به سال 30 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عاصم. [ص ِ] (اِخ) ابن عمیرالسعدی. وی از شجاعان عرب است که شاهد وقایع ماوراءالنهر با نصربن سیار بود و به سال 131 هَ. ق. در نهاوند کشته شد. (از الاعلام زرکلی).

عاصم. [ص ِ] (اِخ) شهری است در جنوب یهودا و بعد از تقسیم اول به سبط یهودا داده شد. (قاموس کتاب مقدس).

عاصم. [ص ِ] (اِخ) موضعی است به بلاد هذیل. (معجم البلدان) (منتهی الارب).

عاصم. [ص ِ] (اِخ) نام دو وادی است از وادیهای عقیق. (منتهی الارب).

عاصم. [ص ِ] (اِخ) ابن ایوب، مکنی به ابوبکر. نحوی. وی یکی از علماء و لغویان بود و او را آثاری است از جمله: شرح معلقات و شرح دیوان امروءالقیس.وی به سال 164 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عاصم. [ص ِ] (اِخ) ابن بهدله الکوفی الاسدی. کنیه ٔ او ابوبکر و یکی از قراء سبعه بود و به سال 128 هَ. ق. درگذشت. او شاگرد ابوعبدالرحمان السلمی و زراربن حبیش بود. (الاعلام زرکلی).

عاصم.[ص ِ] (اِخ) ابن ثابت. تابعی است. (منتهی الارب).

عاصم. [ص ِ] (ع ص) بازدارنده. (غیاث اللغات). منعکننده. (از اقرب الموارد). نگاه دارنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). حفظکننده. (از اقرب الموارد):
گفت من رفتم بر آن کوه بلند
عاصم است آن که مرا از هر گزند.
مولوی.

عاصم. [ص ِ] (اِخ) ابن سلیمان الاحول البصری. یکی از محدثان و معتمدان بصره بود. وی در کوفه عمل حسبه و در مدائن منصب قضا داشت و به سال 142 هَ. ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی).

عاصم. [ص ِ] (اِخ) ابن عدی عجلانی. از بزرگان بنی عجلان و از صحابه بود و حضرت رسول خلافت خویش را در مدینه به وی داد. او به سال 45 هَ. ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 94، 447، 481 شود.

عاصم. [ص ِ] (اِخ) ابن علی بن عاصم بن صهیب التیمی. یکی از حافظان حدیث و از ثقات بود. وی مردم را حدیث میکرد و در مجلس او هزار تن حاضر میشد و به سال 221 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عاصم. [ص ِ] (اِخ) ابن عمربن الخطاب القرشی العدوی. جد عمربن عبدالعزیز و از شعراست. و به سال 70 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 298 شود.

فرهنگ معین

نگاهدارنده، حفظ کننده، بازدارنده، بازدارنده از لغزش و خطا. [خوانش: (ص) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

حفظ‌کننده، نگه‌دارنده،

فرهنگ فارسی هوشیار

بازدارنده، منع کننده، نگاه دارنده

فرهنگ فارسی آزاد

عاصِم، حفظ کننده-نگاهدارنده-پناه برنده- ایضاً بمعنای مفعولی: محفوظ و در پناه- (در سوره مبارکه هود و در بعضی آیات بمعنای مفعولیِ اخیر آمده است)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری