معنی طوع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

طوع. [طُوْ وَ] (ع ص، اِ) ج ِ طائع. (منتهی الارب). رجوع به طائع شود.

طوع. [طَ] (ع مص، اِمص) فرمان برداری. فرمان برداری کردن. (زوزنی) (تاج المصادر) (منتهی الارب). فرمان بردن. (منتخب اللغات). فرمان کردن. (دهار). منقاد شدن. (منتهی الارب). اطاعت. فرمانبری. اختیار: بالطوع و الرغبه. مقابل کره. دلخواه:
هنوز پیشرو روسیان بطوع نکرد
رکاب او را نیکو به دست خویش بشار.
فرخی.
فلک چو دید قرار جهانیان بر تو
قرار کرد و جهانت بطوع کرد اقرار.
؟ (از تاریخ بیهقی ص 279).
خطی داده اند بطوع و رغبت که سیصدهزار دینار بخزانه ٔ معمور خدمت کنند. (تاریخ بیهقی). یک یک ضیاع را نام بر او[حسنک] خواندند اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت. (تاریخ بیهقی ص 182). خطی داده اند [حصیری و پسرش] بطوع و رغبت. (تاریخ بیهقی ص 167). گفت آنچه نسخت کرده شده است خواستنی است از آمل تنها اگر بطوع پذیرفتند فبها و نعم. (تاریخ بیهقی ص 469). اندیشم که اگر بطوع خطبه نکنم الزام کند. (تاریخ بیهقی ص 685). یا چنان بطوع و رغبت که نهاده بودند خطبه باید و یا نثاری و هدیه ای بتمام باید فرستاد چنانکه فراخور ما باشد. (تاریخ بیهقی ص 689).
چرا ورا کت او کرد این بلند ایوان
به طوع و رغبت ای هوشیارنَپْرستی.
ناصرخسرو.
گیتی او را بجان رهین گشتی
دولت او را بطوع رام شدی.
مسعودسعد.
به طوع و طبع کند ناصر تو را یاری
بجان و تن ندهد حاسد تو را زنهار.
مسعودسعد.
وآن کس که راه خدمت و طوع تو نسپرد
جان و تنش به تیر بلا پی سپر شود.
مسعودسعد.
زهی جهان هنر کز جهان هنرمندان
همی کنند بطوع آستان تو بالین.
سوزنی.
بعضی از فیلان ایشان به دست آوردند و بعضی بطوع با رابط سلطان می آمدند و ایشان را خدای آور نام نهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 418).
این چهل روزش بده مهلت بطوع
تا سکالد مکرها او نوع نوع.
مولوی.
نیست تخصیص خدا کس را بکار
مانع طوع و مراد و اختیار.
مولوی.
|| (ص) فرمانبردار: هو طوع ٌ لک، او مطیع و فرمانبردار توست. (منتهی الارب).
- طوعاً اَم ْ کُرْهاً، خواه و ناخواه. قدری خوش و قدری ناخوش. ترجمه ٔ خواه و ناخواه. (آنندراج): حکم سما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 456). وزیر این سخن بشنید طوعاً و کرهاً بپسندید. (گلستان).
- طوع الجناب، اسپ فرمانبردار. (مهذب الاسماء). سلس القیاد.
- طوع العنان، اسپ نرم عنان. (منتخب اللغات). اسپ نرم و رام. (منتهی الارب): و جمعی را به خلع و عزل او دعوت کردند و همه را سمح القیاد و طوع العنان یافتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 204).
|| فراخ علف شدن چراگاه. (منتهی الارب). فراخ شدن علف در چراگاه. (منتخب اللغات).

فرهنگ معین

(مص ل.) فرمان بردن، (اِمص.) فرمانبرداری. [خوانش: (طُ) [ع.]]

فرهنگ عمید

اطاعت کردن، فرمان بردن، فرمان‌برداری،
(صفت) [مجاز] فرمانبردار، مطیع،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اطاعت، پیروی، فرمانبری، فرمانبرداری، رغبت، میل،
(متضاد) کره

فرهنگ فارسی هوشیار

فرمانبرداری، اطاعت، منقاد شدن

فرهنگ فارسی آزاد

طَوْع، (طاعَ-یَطُوْعُ) اطاعت کردن- فرمانبرداری نمودن،

طَوْع، مطیع- فرمانبردار- خاضع بامر و اراده دیگری،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر