معنی طلق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

طلق. [طُ] (ع ص) طلق الوجه، خندان و گشاده روی. || یقال: فلان حبس طُلقاً؛ یعنی بندی بلاقید گردید. (منتهی الارب). آنکه بند نداشته باشد. (منتخب اللغات).

طلق. [طَ] (اِخ) ابن غنام، مکنی به ابومحمد. محدث است.

طلق. [طُ ل َ] (ع ص) لسان طلق، زبان تیز. (منتهی الارب).

طلق. [طُل ْ ل َ] (ع ص، اِ) ج ِ طالق. زنان آزاد از بند زوجیت. رجوع به طالق شود. (منتهی الارب).

طلق. [طَ ل َ] (ع اِ) بند از پوست خام، یا عام ّ است. و منه الحدیث الحیاء و الایمان مقرونان فی طلق، ای هما مجتمعان فی حبل شدید الفتل. (منتهی الارب). رسن تافته. || بند چوبین. (مهذب الاسماء). || بهره. (منتهی الارب). نصیب. حصه. (منتخب اللغات). || شبرم. || گیاهی است که در رنگها بکار آید. (منتهی الارب). || تک ِ اسب. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب).گویند: عدا الفرس طلقاً او طلقین، یعنی دوید اسب یک تک، و گویند: فلان ٌ حبس طَلَقاً (طُلُقاً)، یعنی بندی بلاقید گردید. || روده. (منتهی الارب). || کوه. (مهذب الاسماء). || غلاف نره. ج، اطلاق. || سیر شب برای وارد شدن بر آب، و هو ان یکون بین الابل و بین الماء نیلتان فاللیله الاولی الطلق لأن الراعی یجلبها الی الماء و یترکها مع ذلک ترعی فی سیرها و الابل بعد التجویز طوالق و فی اللیله الثانیه قوارب. (منتهی الارب). بهر دو شب بکنار آب بردن شتر. (منتخب اللغات). آن شب که پیش از قرب بود. (مهذب الاسماء).

طلق. [طَ] (ع اِ) درد. || درد زه. درد زادن. (مهذب الاسماء). درد زه که در حین زادن زنان را پیدا میشود. (منتخب اللغات):
همچنین در طلق آن باد ولاد
گر نپاید بانگ درد آید که داد.
مولوی.
آنچه میدانست تا پیدا نکرد
بر جهان ننهاد رنج طلق و درد.
مولوی.

طلق. [طَ] (ع مص) رها شدن زن از عقد نکاح. (دهار). || به درد زه مبتلا گردیدن. || گشادن دست رابه نیکی. چیزی بکسی دادن و بخشیدن. (منتهی الارب).

طلق.[طَ] (اِخ) ابن یزید. صحابی است. (منتهی الارب).

طلق. [طَ] (اِخ) ابن معاویه، ابوغیاث. تابعی است.

طلق. [طَ] (اِخ) ابن علی بن طلق. صحابی است. (منتهی الارب).

طلق. [طَ ل ِ] (ع ص) خندان و تازه روی. (منتهی الارب). روی گشاده. گشاده روی. صاحب چهره ٔ باز. منبسطالوجه. مُستبشر. خندان لب. تابان روی.
- طلق اللسان، گشاده زبان. زبان آور. فصیح.
- طلق الوجه، خوشرو. بشاش.
- لسان ٌ طلق، زبان تیز. (منتهی الارب).
|| سخی. گشاده دست. || بی بند. رها. آزاد. || روشن. بی ابر.

طلق.[طَ] (اِخ) ابن خشاف. صحابی است. (منتهی الارب).

طلق. [طَ] (اِخ) ابن حبیب غزی. تابعی است. (منتهی الارب). به گفته ٔ صاحب حبیب السیر وی کسی است که با سعیدبن جُبیر و عطاردبن مجاهد و عمربن دینار از ستم حجاج بحرم کعبه پناه بردند و سرانجام نیز بتقاضای حجاج و موافقت ولید به سزا رسیدند. (از حبیب السیر چ تهران ج 1ص 256).

طلق. [طَ] (اِخ) ابن السمح بن شرحبیل اللخمی الاسکندرانی نفاط. وی به اسکندریه بسال 211 هَ. ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 451).

طلق. [طَ] (معرب، اِ) پنبه ٔ کوهی. || دوائی است که ضماد آن نافع سوختگی است (و مشهور در آن سکون لام، یا آن غلط است). معرب تلک. || ابوحاتم گوید: طلق (بکسر اول) و آن سنگی است براق، بهندی ابرک و چون آن را بکوبند توبرتو جدا شود، و گاهی آن را در تابدانهای حمام بجای آبگینه بکار برند. اَجوده الیمانی ثم الهندی ثم الاندلسی و الحیله فی حله ان یجعل فی خرقه مع حصوات و یدخل فی الماء الفاتر ثم یحرک برفق حتی ینحل و یخرج من الخرقه فی الماء ثم یصفی عنه الماء و یشمس لیجف. (منتهی الارب). سنگی است سفید و براق که آن را ابرک گویند و چون بر چیزی بمالندآتش آن را نسوزد و اگر حل گردد و مانند آب شود اکسیر گردد چنانچه گفته اند. (منتخب اللغات):
لب تر مکن به آب که طلق است در قدح
دست از کباب دار که زهر است توأمان.
خاقانی.
چشم و دلم چو پر شد از زیبق اشک و طلق غم
بس بود این گهر مرا از پی چرخ کیمیا.
سیف اسفرنگ.
گوهری باشد کانی. گویند هرکه حل کرده ٔ آن را بر بدن مالد آتش بر بدن او اثر نکند، و بعربی کوکب الارض خوانند. (برهان قاطع). بعربی ابهرکه را گویند. ارجانی گوید: طلق سرد است در یک درجه و خشکست در دو درجه، سیلان خون را که در رحم و مقعد پدید آید دفع کند و ریش روده را نیکو گرداند، چون به آب لسان الحمل بکار برده اند و آماسها و کرم که بر پستانها و رانهاو خصیتین بدید آید در ابتدای بدید آمدن منفعت کند وطلق حل کرده در منافع زیادت بود از حل ناکرده. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان). بعضی آن را کوکب الارض خوانند و دو نوع است: صافی البیاض غلیظجسم و از آن مروارید سازند چنانکه بغلط نتوان شناخت، و دیگر سرخ نیکورنگ که جسم نرمی دارد. (نزهه القلوب). کوکب الارض. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). عرق العروس. فتخ. و رجوع به طین شاموس شود. یکی از معانی آن چنانکه ابن البیطار گوید میکا است. نوعی از سنگ که سفید و براق و طبق برطبق باشد آن راابرق نیز گویند و چون ابرق محلول را بر چیزی بمالندآتش آن چیز را نسوزد، مجازاً بمعنی شراب آید بمناسبت آنکه ابرق محلول که مانند آب میشود اکسیر اعظم است، و شراب را نیز در فوائد قریب اکسیر دانند و بهمین جهت شراب را طلق روان نیز گویند. (غیاث):
درده کیمیای جان زآتش جام زیبقی
طلق حلال پرور آن طلق روان گوهری.
خاقانی.
بعربی کوکب الارض گویند، سرد است در اول و خشک است در دوم. چون نیم مثقال از محلولش میل کنند طبیعت را قبض کند و خون ببندد و سنگ گرده و مثانه بریزاند و چون به آب لسان الحمل طلا کنند ورم ثدیین و ورم خلف اذنین را نفع دهد، و مضر است به سپرز و مصلحش کتیراست و طلق را چنان کنند که با سنگ ریزه ٔ چند در خریطه ٔ کرباس درشت کرده در آب نیم گرم اندازند و به آهستگی بجنبانند تا حل شود پس در آفتاب خشک سازند و نگاه دارند. و صاحب تحفه آرد: معروفست و آن سفید نقره مانند و زرد طلائی و یمانی و هندی و مغربی میباشد و بهترین او یمانیست که صفایح آن بسیار رقیق جدا شود و براق و صدفی رنگ باشد، در دوم سرد و در آخر سیُم خشک و مستعمل از او محلوب و محلول است و طریق حلب و اقسام حل او در دستورات مذکور میشود و چون به تنهائی نمیسوزد احتراق او را با نوشادر و کلس بیض ممکن دانسته اند و شرب او جهت اسهال و موی و کبدی و نزف الدم اعضا و تبهای حار و ریزانیدن سنگ گرده و مثانه و با عسل جهت سرفه ٔ حار و با آب بارتنگ جهت نفث الدم سینه و رحم و بواسیر بی عدیل و طلای او جهت قروح رطبه ٔ قضیب و اعضای عصبانی و حکه و جرب و جذام مقرح و آثار سیاه جلد و اورام حاره و بواسیر بغایت مفید و مضر سپرز و گرده و مصلحش کتیرا و تخم کرفس و شربتش نیم مثقال است، و شکر رفع تشبث او به اعضای باطنی میکند و چون محلوب او را مثل غبار سائیده و رفع نمک از شستن مکرر نموده با صمغ عربی و آب حل کنند در اعمال نقاشی و مانند آن بهتر از ورق نقره است و چون زعفران اضافه نمایند مثل ورق طلای محلول و با زنگار زمردی و با آب عصفر فستقی میشود و چون با شب ّ یمانی و خطمی و مغره و سرکه و سفیدی تخم بر اعضا طلا کنند مانع سوزانیدن آتش است، و اهل صناعه طلق را مطهر قلعی میدانند هرگاه با آب گداخته شود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). صاحب اختیارات گوید: کوکب الارض خوانند و عرق العروس و به یونانی اسطولای کواکب یعنی کوکب الارض. رازی گوید سه نوعست، بحری و یمانی و اندلسی، و یمانی نکوتر بود و تنک و براق. و هندی بشکل یمانی بودولیکن عمل وی نکند و اندلسی صحیفه ٔ وی ستبر بود، و غافقی گوید آن نوعی از حشیش است معروف به عرق العروس، و ارسطو گوید که خاصیت طلق آنست که اگر بهاون یا به آهن و مطرقه و هر چیز که چیزها بدان توان کوفت، بکوبند، کوفته نگردد مگر بحجر الماس بشکنند و قطعاً وی را سحق نتوان کرد مگر وقتی که چند سنگ کوچک با وی منضم سازند و در خرقه ٔ خشن یا مویینه بندند و در آب می جنبانند تا جسم وی خرده خرده شود و بگدازد، و علی بن محمد گوید حل وی چنان کنند که در خرقه ای بندند با سنگی چند خرد و در آب نیم گرم اندازند و به آهستگی بجنبانند تا حل شود و از خرقه بیرون آید، پس آب از وی صافی کنند و در آفتاب نهند تا خشک شود، و این مؤلف گوید این عمل را حلب خوانند چنانچه طلقی را که عمل بر آن کرده باشند طلق محلوب گویند نه محلول، و شیخ الرئیس گوید خوردن وی خطرناک بود، و طبیعت وی سرد است در اول و خشک است در دوم، قابض بود و خون را ببندد و به آب لسان الحمل ورم ثدیین و ذکر و خلف اذنین و مجموع گوشتی که سست بود در ابتدا نافع بود و خون رحم و مقعدببندد و چون مغسول کنند و به آب لسان الحمل بیاشامندنفع وی ظاهر شود و طلا کردن ذوسنطاریا را نافع بود ونافع بود جهت ریشهائی که در اعضای مجذوبان پیدا گردد. و صاحب منهاج از قول اسحاق گوید که نیم مثقال از وی سنگ بریزاند، و گویند مضر بود بسپرز و مصلح وی کتیرا بود و وی سوخته نشود الا به حیله. (اختیارات بدیعی). سنگی مطبق و درخشنده که کیمیاگران خلاصه ٔ آن را بحکمت می کشند و بکار میبرند و آن بشکل سیمان است و آن را طلق روان گویند. ابن البیطار آرد: محمدبن عبدون گوید: سنگ براقی است که میتوان آن را در زیر ضربه بصورت ورقه های کوچک و نازکی درآورد و آنها را برای پنجره ٔ روشنائی گرمابه بکار برد و بجای شیشه از آنها استفاده کرد، و بسریانی آن را فتخ و جیسما گویند. همچنین طلق را کوکب الارض و عرق العروس نیز خوانند. رازی در کتاب المدخل التعلیمی گوید: طلق را انواعی است از قبیل: بحری و یمانی و جبلی، و هرگاه آن را در زیر ضربه قرار دهند بصفحه های سپید باریک تقسیم شود که براق و درخشان میباشند. و هم رازی در کتاب علل المعادن گوید: طلق دارای دو گونه است، نوعی از آن ورقه ورقه میشود و از سنگ گچ تکوین میگردد و در جزیره ٔ قبرس وجود دارد. دیسقوریدوس گوید: طلق سنگی است که در قبرس یافت میشود شبیه به زاج یمانی است، هنگامی که آن را بشکنند توبرتو و ورقه ورقه است و صفحه های آن بسهولت از هم جدا میشوند. اگر ورقه های آن را در آتش افکنند شعله ور میشوند و در حالی که آنها را از آتش بیرون می آورندنیز همچنان برافروخته میباشند ولی ورقه های مزبور سوخته نمیشوند. غافقی گوید: این جنس طلق را جیپس گویند که عبارت از طلق اندلس است. و علی بن محمد گوید: طلق بر سه گونه است: یمانی وهندی و اندلسی، نوع یمانی گرانبهاترین و نوع اندلسی پست ترین آن میباشد و گونه ٔ هندی متوسط میان دو گونه ٔ مزبور است. گونه ٔ یمانی دارای ورقه هائی است که تا حد امکان نازک میباشد و به ورقه های نقره همانند است ولی رنگ آنها شبیه به رنگ صدف است. نوع هندی هم از لحاظ شکل مانند گونه ٔ یمانی است لیکن از نظر خاصیت پست تر از آنست. گونه ٔ اندلسی نیز ورقه ورقه میشود ولی ورقه های آن ضخیم و درشت است و آن را عرق العروس خوانند. ارسطوطالیس گوید: خاصیت طلق اینست که اگر آن را بوسیله ٔ ابزار آهنی و پتک و هاون و هر چیزی که بدان اجسام را نرم میکنند بکوبند به هیچ رو در آن تأثیری نمی بخشد ولی اگر با سنگ الماس آن را قطع کنند از همان محل قطع تبدیل به ورقه هائی میشود چنانکه یاد کردیم، وبرای حل کردن این سنگ هیچ چاره ای نیست جز اینکه آن را با سنگریزه هائی در کیسه ای موئین یا از پارچه ٔ خشنی دیگر داخل کنند و پیوسته با آن سنگریزه ها تکان دهند تا ذرات آن از هم بگسلد و رفته رفته سائیده شود. علی بن محمد گوید: حل کردن آن بسهولت امکان پذیر است بدین طریق که آن را در پارچه ٔ کهنه ای با سنگریزه ها گرد آورند و در آب سرد فروبرند سپس به نرمی آن را تکان دهند تا حل شود و از کهنه داخل آب گردد، آنگاه آن را تصفیه کنند و در آفتاب بگذارند تا خشک شود، درین هنگام در ته ظرف گردی از آن بجای ماند. رازی گوید: برای تأثیر نکردن آتش در اجسامی که نزدیک آنست روی اجسام مزبور طلق میمالند. ابن سینا گوید: نوشیدن شربت آن خطرناک است زیرا ذرات آن به پرزها و خملهای معده و حلق و مری می چسبد، و آن در اول سرد و در دوم خشک است، قابض و حابس خون باشد و برای ورم پستان و ذکر و پشت گوش و سایر عضلات سست سودمند است و شربت آن با آب لسان الحمل نفث الدم حبس کند و طلا و نوشیدن مغسول آن به آب لسان الحمل خون رحم و مقعد را حبس کند و نافع ذوسنطاریا باشد. غافقی گوید: برای قرحه هائی که در مجذوبان روی دهد نیکو است و آنها را اصلاح میکند و بهبود می بخشد. (از مفردات ابن البیطار). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود. || در تداول اطفال، بچه کُنَک. رجوع به بچه کنک شود.
- طلق روان، یعنی شراب، چه طلق بمعنی ابرک است چون حل شود و آب گردد اکسیر شود، بدین مناسبت شراب را گویند طلق روان کنایه از شراب است و بعربی خمر گویند. (برهان) (آنندراج):
طلق روانست آب بی عمل امتحان
زرّ خلاص است خاک بی اثر کیمیا.
خاقانی.
- طلق روان گوهری، کنایه از شراب انگوری است. (غیاث) (آنندراج).
- طلق محلول، آنچه کیمیاگران بحکمت و ترکیبات ابرق را مثل آب میگردانند، و این اکسیر اعظم است. (غیاث) (آنندراج).

طلق.[طَ] (ع اِ) آهو. ج، اطلاق. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || سگ شکاری. || (ص) ناقه ٔ بر سر خود گذاشته. (منتهی الارب). شتر غیرمقید.
- طلق الوجه، خندان و گشاده روی. (منتهی الارب). گشاده روی. (مهذب الاسماء). خوشرو. بشاش.
- طلق الیدین، جوانمرد گشاده دست. (منتهی الارب). سخی: رجل ٌ طلق الیدین، مردی گشاده دست. (مهذب الاسماء).
- طلق اللسان، تیززبان. (منتهی الارب).
- فرس طلق الیدالیمنی، اسب که در دست راست آن سپیدی نباشد. خلاف مُحَجّل. (منتهی الارب).
- فرس طلق (ناقه طلق) احدی القوائم، اسبی که دست و پای سفید دارد و یکی نه. (مهذب الاسماء).
- لسان طلق، زبان تیز. زبان فصیح. (منتهی الارب).
- لیل طلق، شب خوش نه گرم و نه سرد. (منتهی الارب). روز و شب معتدل. (منتخب اللغات).
- یوم طلق، روز خوش هوا نه گرم و نه سرد. (منتهی الارب). روزی نه گرم و نه سرد. (مهذب الاسماء).

طلق. [طِ] (ع ص) حلال. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء). بی آمیغ. خالص. روا. گویند: هو لک طلقاً و اعطیته من طلق مالی، یعنی خالص و جید. (منتهی الارب).
- طلق ِ حلال باردان، مجموع بمعنی شراب، طلق بمعنی خالص و حلال بمعنی بیرون آمده و باردان به بای موحده صراحی باید دانست که بر معنی هر دو لفظاول کسب لغات معتبره گواهی نمیدهد، و دیگر آنکه شراب را که حرمت آن منصوص است حلال گفتن کفر است. فقیر مؤلف گوید که طِلق مجازاً بمعنی شراب و طلق حلال عبارت است از شراب مثلث که مباح است و آن شیره ٔ انگور باشد که دو ثلث آن به جوشیدن بسوزد و یک ثلث بماند سکرنمی آورد و منافع آن قریب بخمر است یا آن طلق (بکسر) بمعنی آنچه برآمده باشد از چیزی موصوف و حلال صفت آن، پس مجموع صفت و موصوف مضاف به سوی ناردان به نون که مخفف اناردانه است یعنی آب حلال که برآمده است از دانه های انار یا آنکه حلال یا تخفیف را مخفف حلال بتشدید گویند درست بتواند شد چرا که شراب گشاینده ٔ سده ها و مَسامات است. (غیاث) (آنندراج).
- ملک طلق، ملک حلال و خالص.
|| بری. بیرون. گویند: انت طلق، ای خارج و بری. (منتهی الارب).
- طلق اللسان، تیززبان. (منتهی الارب). به گفته ٔ ابوحاتم.
- طلق الوجه، خندان و گشاده روی. (منتهی الارب).
|| (اِ) سنگی سپید و براق که چون بکوبند توبرتو جدا شود (صحیح بفتح است). رجوع به طَلْق شود.

طلق. [طَ ل َ] (ع مص) دور گردیدن و رفتن. (منتهی الارب).

طلق. [طُ ل ُ] (ع ص) لسان ٌ طُلق، زبان تیز. (منتهی الارب).
- طلق الیدین،جوانمرد گشاده دست. (منتهی الارب).
|| شتر و ناقه ٔ بی پای بند. (منتخب اللغات). یقال: فلان ٌ حُبس طُلقاً؛ یعنی بندی بلاقید گردید. (منتهی الارب). از بند رسته: ناقه ٔ طُلق، شتر رهاکرده شده.

فرهنگ معین

(طَ) [معر.] (اِ.) معرب تلک، سنگی معدنی که به رنگ سفید نقره ای شفاف و براق و قابل تورق است.

(مص ل.) رها شدن، رها شدن زن از قید عقد ازدواج، (اِ.) درد، درد زادن. [خوانش: (~.) [ع.]]

حلال، روا، خالص، چیزی که کس دیگری در آن شریک نباشد. [خوانش: (طِ لْ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

جسم معدنی سفید، شفاف و قابل تورق،

درد زایمان،

تیز،
بی‌بند،
گشاده،

ویژگی ملکی که کس دیگر در آن شریک نباشد و در تصرف خود شخص باشد،

گویش مازندرانی

سنگ شفاف ورقه شونده و نسوز

فرهنگ فارسی هوشیار

روا، حلال، بی آمیغ آزاد، رها

فرهنگ فارسی آزاد

طِلْق، آزاد-مطلق-بدون قید- حلال- بهره و نصیب- فصیح و خوش بیان- نورانی و تابان،

طَلْق، فصیح و خوش بیان- آزاد- مُطلق- خوشرو و با چهره تابان- فصیح و خوش بیان (جمع: اَطْلاق)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری