معنی طریف در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

طریف. [طَ] (اِخ) ابن خلف بن محارب. ازطایفه ٔ قیس عیلان و از بطن عدنان و جد جاهلیان محسوب میگردد. دو قبیله ٔ ذهل و غنم از نسل وی میباشند و آنان را ابناء و مالک نیز مینامند و فرزندان طریف را بنام حصر نیز نام برده اند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447).

طریف. [طَ] (اِخ) ابن بکتوت، ملقب به زین الدوله. از بخشندگان نامور عرب بشمار میرفت چنانکه گویند در روزگار تنگسالی و گرانی هر روز دوازده هزار تن در مهمانسرای وی پذیرائی میشدند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 342).

طریف. [طَ] (اِخ) ابن مالک بن جدعان. از قبیله ٔ طی ٔ و از بطن قحطان. وی نیز جد جاهلیان است و جبلهبن رافع از نسل وی میباشد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447). و رجوع به الموشح ص 98 شود.

طریف. [طَ] (اِخ) ابن عمروبن قعین. از طایفه ٔ قیس عیلان و از بطن عدنان. وی جد جاهلیان است و فقعس ومنقذ از نسل وی میباشند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447).

طریف. [طَ] (اِخ) ابن شهاب.ضعیف الروایه است. (منتهی الارب). کنیتش ابوسفیان و ملقب به السعدی و تابعی است. رجوع به ابوسفیان شود.

طریف. [طَ] (اِخ) ابن شراحیل. از افراد قبیله ٔ بنی ربیعه است. در «یوم غول الاول » کشته شد. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 94 شود.

طریف. [طَ] (اِخ) ابن سلیمان، ابوعاتکه. تابعی است. رجوع به ابوعاتکه شود.

طریف. [طَ] (ع ص) مال نو. (منتهی الارب) (آنندراج). خلاف تلید. ج، طُرف. (منتهی الارب) (آنندراج). مال مستحدث. خلاف تالده. || آنکه او را تا جدّ اکبر او پدران بسیار در میان باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). خلاف ِ قعدد. || نادر از ثمر و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). غریب. نادر. شگفت. || نوزاده. (غیاث اللغات) (آنندراج). || (اِ) ذُره است و طعام متخذ از آن را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه).

طریف. [طَ] (اِخ) ابن تمیم العنبری. شاعر بوده است. (منتهی الارب). وی در یوم مبایض یکی از ایام مشهوره ٔ عرب با حمصیصه الشیبانی روبرو شد و با آنکه شجعان عرب در ایام عکاظ با قناع داخل میدان میشدند طریف در آن روز بدون قناع وارد میدان شده بود و چون طریف قاتل شراحیل یکی از بنی ذهل بن شیبان بود، طایفه ٔ بکربن وائل حمصیصه را خبر دادند که طریف به میدان آمده. حمصیصه گفت او را به من نشان دهید. طریف را به حمصیصه نشان دادند. وی به خونخواهی شراحیل با طریف مبارزه کرد و او رابکشت. رجوع به عقدالفرید ج 6 صص 65- 67، 94 شود.

طریف. [طَ] (اِخ) (... العکی) تابعی است و از امیرالمؤمنین علی علیه السلام روایت کند. (تاج العروس ج 6 ص 178).

طریف. [طَ] (اِخ) ابن یزید الحنفی. تابعی است و از ابوموسی روایت دارد. (تاج العروس ج 6 ص 178).

طریف. [طَ] (اِخ) (... البزار) تابعی است و از ابی هریره روایت دارد. (تاج العروس ج 6 ص 178).

طریف. [طَ] (اِخ) بدون ذکری از پدر یا نسب وی. یکی از تابعیان و ازابن عباس صاحب روایت است. (تاج العروس ج 6 ص 178).

طریف. [طَ] (اِخ) مؤلف الاعلام مینویسد: بی آنکه نسبی برای وی تعیین شده باشد طریف خود از بطن جذام و از طایفه ٔ قحطانیه بشمار میرفته است. بنوعجرمه و بنومهدی، اعراب سکنه ٔ بلقاء شام از نسل وی میباشند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447).

طریف. [طِرْ ی َ] (اِخ) موضعی است به یمن. (منتهی الارب). ناحیه ای است به یمن و اعراب را در آنجا وقعه ای بوده است. (معجم البلدان).

طریف. [طُ رَ] (اِخ) موضعی است به بحرین. (منتهی الارب) (معجم البلدان).

طریف. [طُ رَ] (اِخ) نام مردی است. (منتهی الارب).

طریف. [طَ] (اِخ) شهری است به اسپانیا. (نفح الطیب). بندری به اسپانیا. (دمشقی). جزیره ٔ طریف در اسپانیا. این جزیره بنام طریف بربری که با لشکر اسلام در جنگ با اندلسیان همراه و در فتوحات نیز با آنان سهیم بوده نامیده شده است. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 32، 36، 200 و ج 2 ص 250، 253، 288، 313، 314، 316، 318، 319 شود.

طریف. [طَ] (اِخ) ابن مجالد، ابوتمیمه ٔ هجیمی. تابعی است. (منتهی الارب). در سنه ٔ 95 وبقولی 97 هَ. ق. درگذشت. (تاج العروس ج 6 ص 178).

فرهنگ معین

نو، تازه، غریب، نادر. [خوانش: (طَ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

غریب، نادر، شگفت،
نو، تازه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

نو، تازه، غریب، نادر، شگفت

فرهنگ فارسی هوشیار

مال نو، نادر، شگفت، نوزاد

فرهنگ فارسی آزاد

طَرِیْف، کلام نغز و نیکو- حدیث نادر و مستحسن- مال نو (جمع:طِراف-طُرْف)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری