معنی طرار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
طرار. [طَرْ را] (ع ص) کیسه بر. (منتهی الارب) (مجمل اللغه).بمعنی عیار است که کیسه بر باشد. (برهان). گره بر. (غیاث اللغات) (آنندراج). دزد. (غیاث اللغات). دزد که آستین تا گریوان بشکافد. (مهذب الاسماء):
آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان
عمر برد و پس چنین جای دگر طرار نیست.
ناصرخسرو.
دزدی طرار ببردت ز راه
پره بر آن خائن طرار کن.
ناصرخسرو (دیوان ص 375).
گرچه طراری و عیار جهان از تو
عالم الغیب کجا خواهد طراری.
ناصرخسرو.
در کارهای دینی و دنیائی
جز همچنان مباش که بنمائی
زنهار تا بسیرت طراران
ارزن نموده ریگ نپیمائی.
ناصرخسرو.
کز دو بال سریش کرده نشد
هیچ طرار جعفرطیار.
سنائی (دیوان ص 121).
شاه از بهر دفع ستمکاران است وشحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. (گلستان).
شاه وسرهنگ ره بدان نبرد
دزد و طرارش از میان نبرد.
اوحدی.
- امثال:
شبرو طرارخیزد چون بیارامد عسس.
ظهیر فاریابی.
- طره ٔ طرار، موی پیشانی که دل رباید:
تا غمزه ٔ خونخوار تو با ما چه کند
تا طره ٔ طرار تو با ما چه کند.
؟ (از نسخه ٔ خطی از لغت نامه ٔ اسدی).
|| گربز. (صحاح الفرس). || تیززبان. (غیاث اللغات).
طرار. [طِ] (ع اِ) ج ِ طره.
طرار. [طُ] (اِخ) شهرکی است [بماوراءالنهر] که اندر وی مسلمانان و ترکانند و جای بازرگانان است. (حدود العالم). مخفف اطرار و رجوع به طراربند و اطرار شود:
ای بی بصر حکایت بختنصر مگوی
وز سامری هزار سمر یادگار گیر
بغداد را به طرفه ٔ بغداد باز ده
واندر کمین بصره نشین و طرار گیر.
سنائی.
طرار. [طَ] (اِخ) دهی است از دهستان وزرق بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 6 هزارگزی جنوب داران متصل به راه داران به سمندگان. دامنه ٔ کوه، سردسیر با 329 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
کیسه بر، عیار، دزد، حیله گر، تیززبان. [خوانش: (طَ رّ) [ع.] (ص.)]
دزد، جیببر،
جیببر، دزد، راهزن، سارق، تردست، شبرو، عیار، غارتگر، گردنهبند، دلربا، زیبا، زیرک، مکار
تردست، عیار
طَرّار، جیب بر،