معنی طباع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

طباع. [طِ] (ع اِ) ج ِ طبع. سرشت. (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی). طبیعت. سرشت مردم که زایل نشود. (غیاث اللغات) (آنندراج). سرشت که مردم را بدان آفریده اند. اخلاقی که از مطعم و مشرب در آدمی پیدا و مستحکم و ممتنعالزوال گردد. (منتهی الارب). السجیه التی جبل علیهاالانسان، مؤنثهٌ. هو مبداء اول الحرکه ما هی فیه و سکونه بالذات و یطلق ایضا علی الصوره النوعیه. قال السید السند فی حاشیهالمطول: قد اُطلق فی الاصطلاح الطبیعه و الطباع علی الصوره النوعیه و قالوا الطباع اعم منها. لانه یقاله علی مصدر الصفه الذاتیه الاولیه لکل شی ٔ والطبیعه قد تخص بما یصدر عنه الحرکه والسکون فیما هو فیه اولاً و بالذات من غیر اراده. (کشاف اصطلاحات الفنون). میرنوراﷲ در شرح گلستان نوشته که طباع بمعنی طبیعت و سرشت مردم و در جائی استعمال شود که صاحب آنرا شعور باشد و طبیعت را در مقامی استعمال کنند که صاحبش را شعور نبوده باشد و طبع را در هر دو محل آرند. (غیاث اللغات) (آنندراج).

طباع. [طَب ْ با] (ع ص) مُهرزن. || سازنده ٔ هرچه باشد. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). || سازنده ٔ تیغ. (منتهی الارب). شمشیرگر. (مهذب الاسماء) سازنده ٔ شمشیر. (سمعانی). || صاحب طبیعت ذکی. || کوزه گر. (غیاث اللغات) (آنندراج).

طباع. [طَب ْ با] (اِخ) ابوجعفر محمدبن عیسی الطباع. از مردم بغداد. (انساب سمعانی ورق 265 «ب »).

طباع. [طَب ْ با] (اِخ) ابویحیی عیسی بن یوسف بن عیسی الطباع. از مردم بغداد. وی از خلیل بن محمد کلبی و بقولی کلابی و ابوبکربن عیاش و ابن ابی فدیک و بشربن عمر زهرانی و عموی او اسحاق بن عیسی حدیث کرده و برادرش محمدبن یوسف و ابوبکربن ابی الدنیا و عبداﷲبن محمدبن تاحیه (کذا) و قاسم بن زکریا المطرز و یحیی بن محمدبن صاعد و عبدالوهاب بن ابی حیه وراق الجاحظ از وی روایت دارند. او بسال 247 هَ. ق. درگذشته است. (انساب سمعانی ورق 366 «الف »).

طباع. [طَب ْ با] (اِخ) اسحاق بن یوسف طباع. از مردم بغداد که به اذنه رهسپار شد و در آنجا سکونت گزید. وی از مالک بن انس و حمادبن زید و سلام بن ابومطیع و جریریهبن اسما و فرعه (کذا) بن سوید و عبدالرحمن بن ابی الزیاد و شریک و هیثم حدیث کرده و پسر برادرش محمدبن یوسف و ابوحاتم رازی و ابوالولیدبن برد انطاکی و عبدالکریم بن هیثم دیر عاقولی از او روایت دارند و احمدبن حنبل میگفت ابن طباع به آموختن فقه پرداخته و قریب چهل هزار حدیث حفظ کرده است و چه بسا که به تدلیس گرائیده است. وی بسال 224 هَ. ق. درگذشته است. (انساب سمعانی ورق 366 «الف »).

فرهنگ معین

(طِ) [ع.] (اِ.) جِ طبع، سرشت ها، خوی ها.

سازنده (هرچه که باشد)، شمشیرساز، کوزه گر، تیزهوش. [خوانش: (طَ بّ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

طبع

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرشت‌ها، طبع‌ها، سجایا

فرهنگ فارسی هوشیار

جمع طبع، سرشت، طبیعت

فرهنگ فارسی آزاد

طِباع، سجیّه- خُلق-طبیعت-نهاد-جمعِ طَبْع نیز می باشد،

طَبّاع، طَبع کننده- چاپچی- شمشیرساز،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری