معنی طاعن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

طاعن. [ع ِ] (ع ص) نیزه زننده. || طعنه زننده. (کنز اللغات) (غیاث اللغات):
طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند
ور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم.
فرخی.
اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این است که ایزدتعالی تقدیر چنین کرده است که ملک را انتقال می افتد از آن ملت بدین ملت. (تاریخ بیهقی ص 779). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای در تن مردم بیافریدی جواب آن است که... (تاریخ بیهقی ص 416). ایشان میان بسته اند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود. (تاریخ بیهقی ص 899).
جهد اسب بر سینه والرمح طاعن
شود گرد در دیده و السیف ضارب.
(منسوب به حسن متکلم یا برهانی یا معزی).
به یمن قدم درویشان... ذمائم اخلاق بحمائد مبدل گشت... و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده ٔ اول است. (گلستان).

فرهنگ معین

نیزه زننده، طعنه - زننده، عیب جویی کننده. [خوانش: (عِ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

طعنه‌زننده، سرزنش‌کننده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرزنشگر، طعنه‌زن، عیب‌جو، ملامتگر، نیزه‌انداز

فرهنگ فارسی هوشیار

طعنه زننده، سرزنش کننده

فرهنگ فارسی آزاد

طاعِن، عیب جو- عیب گو- طعنه زننده- ملامت کننده،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر