معنی ضجور در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ضجور. [ض َ] (ع ص) ناقهٌ ضَجور؛ ناقه ای که در وقت دوشیدن یا بار کردن بانگ و بیقراری نماید. (منتهی الارب). شتر ماده ٔ بانگ کننده وقت دوشیدن. (منتخب اللغات). آن اشتر که جزع کند نزدیک دوشیدن. (مهذب الاسماء). || دلتنگ. (منتخب اللغات). تنگدل و مضطرب و غمگین. (غیاث). خشمگین. ضَجِر. (مهذب الاسماء): نظر نکنی در بستان که بیدمشک است و چوب خشک، همچنین در زمره ٔ توانگران شاکرند و کفور و در حلقه ٔ درویشان صابرند و ضجور. (گلستان).

فرهنگ معین

دلتنگ، غمگین، خشمگین. [خوانش: (ضَ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

بسیار‌دلتنگ، ملول،
آزرده، بی‌قرار،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اندوهمند، دلتنگ، مضطرب، خشمگین، خشمناک، غضبناک، بیزار، مشمئز

فرهنگ فارسی هوشیار

ملول، بیقرار

فرهنگ فارسی آزاد

ضَجُور، بسیار دلتنگ و محزون- بسیار مضطرب و بیقرار از غم،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر