معنی صلصلة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

صلصله. [ص َ ص َ ل َ] (ع اِ) باقیمانده ٔ آب در تک حوض. (منتهی الارب). آب اندک در آبگیر ایستاده. (دهار). || بانگ لگام. (منتهی الارب). آواز زنجیر و آهن و جرس. (غیاث اللغات). بانگ درای. (نصاب). بانگ زنگ. رجوع به صلصلهالجرس شود. || (مص) بانگ کردن آهن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (دهار). || صاف شدن بانگ تندر. || بانگ و فریاد کردن. || بازگردانیدن آواز را در حلق. (منتهی الارب). || تهدید کردن و بیم دادن کسی را. (اقرب الموارد). || کشتن مهتر لشکر را. || لاف زنی کردن در حذاقت خود. (منتهی الارب).

صلصله. [ص ُ ص ُ ل َ] (ع اِ) کبوتر. || موی فراهم آمده بر سر. || باقیمانده ٔ آب در تک حوض. (منتهی الارب).

صلصله. [ص ُ ص ُ ل َ] (اِخ) آبی است محارب را قرب ماوان. نصر گوید:گمان دارم بین ماوان و ربذه است. (معجم البلدان).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر