معنی صفری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

صفری. [ص َ ف َ ری ی] (ع اِ) اول ازمنه. (منتهی الارب). اول الازمنه و تکون شهراً. (قطر المحیط). || بچه ٔ گوسپندان که در طلوع سهیل زاده باشد، سپس قیظی. (منتهی الارب). نتاج الغنم مع طلوع سهیل و هو بعدالقیظی. (اقرب الموارد). || باران که در اول خریف بارد. (منتهی الارب). باران که در گرما آید. (مهذب الاسماء). || نباتی که در اول خریف روید. (قطر المحیط). || رفتن گرما و آمدن سرما. (قطر المحیط).

صفری. [ص َ ف َ] (اِخ) تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب از ایلات خمسه ٔ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).

صفری. [ص ُ] (ص نسبی) روی فروش. (مهذب الاسماء). رجوع به صفر شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

نخستین باران زمستانی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر