معنی صفاح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

صفاح. [ص ِ] (ع اِ) ج ِ صفح است. (منتهی الارب). رجوع بدان لغت شود. || چیزی است شبیه به مسحه که بر رخسار می برآید و بسبب آن رخسار فراخ می گردد و آن در اسب مکروه است. (منتهی الارب).

صفاح. [ص ِ] (اِخ) قومهااند در سرحد نعمان. (منتهی الارب).

صفاح.[ص ِ] (اِخ) موضعی است بین حنین و انصاب حرم بر جانب چپ آنکه از مشاش به مکه درآید و فرزدق، حسین بن علی را در طریق عراق در آنجا دیده و گوید:
لقیت الحسین بأرض الصفاح
علیه الیلامق والدرق...
و ابن مقبل راست در مرثیه ٔ عثمان بن عفان:
فنعف وداع فالصفاح فمکه
فلیس بها اِلا دماءُ و محرب.
(معجم البلدان).

صفاح. [ص َف ْ فا] (ع ص) صیغه ٔ مبالغه از صفح. غفار. صفوح. عفوّ. درگذرنده ٔ گناه. بخشنده ٔ جرم. آمرزگار.

صفاح. [ص ُف ْ فا] (ع ص، اِ) سنگ ریزه های پهناور و دراز، صُفّاحَه یکی. (منتهی الارب). سنگ پهن. (مهذب الاسماء). || شتران بزرگ کوهان. (منتهی الارب).

صفاح. [ص ُف ْ فا] (اِخ) نصر گوید موضعی است نزدیک ذروه. (معجم البلدان).

صفاح. [] (اِخ) ابن عبدمناه الشاعر از بنی کلیب بن حبشیهبن سلول از بطون خزاعه است. (عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 332).

فرهنگ عمید

صفح

فرهنگ فارسی هوشیار

بسیار بخشنده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری