معنی صعاب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
صعاب. [ص ِ] (ع ص، اِ) ج ِ صَعب:
تازه شود صورت دین را جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب.
ناصرخسرو.
گرچه صعب است عمل از قبل بوی بهشت
جمله آسان شود ای پور پدر بر تو صعاب.
ناصرخسرو.
و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده. (جهانگشای جوینی). و چون همت پادشاهانه ٔ او بر استدلال صعاب باغیان و استلانت رقاب یاغیان مصروف بوده. (جهانگشای جوینی). || انذرتکم صعاب الامور؛ ای مسائل دقیقه غامضه یقع بها فتنه فی العلماء. (منتهی الارب). صعاب المنطق، اغلوطه های آن. (منتهی الارب). رجوع به صعب شود.
صعاب. [ص ِ] (اِخ) کوهی است میان یمامه و بحرین. (معجم البلدان) (منتهی الارب).
صعاب. [ص ِ] (اِخ) گفته اند ریگستانهائی است بین بصره و یمامه که عبور از آن دشوار بود. حارث بن همام بن مرهبن ذهل شیبان در روزی از ایام بکر در آنجا کشته شده و تغلب در آخر روز به هزیمت شده است. (معجم البلدان).
صعاب. [ص ِ] (اِخ) نقطه ای است که در آن دلیری از دلاوران بکربن وائل که کتان دهر نام داشت، به دست خلیفهبن مخبط بقتل رسید. (معجم البلدان).
دشواریها، سختیها،
(تک: صعب) دشوارها (صفت) صعب مشکلات.