معنی صرد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

صرد. [ص َ رَ] (ع مص) سرمازده شدن. (منتهی الارب). || پشت ریش گردیدن اسب. (منتهی الارب). زخم شدن موضع زین. || پاره پاره برآمدن مسکه ٔ مشک. (منتهی الارب). || بازماندن دل کسی از کسی و سرد شدن. (منتهی الارب). || درآمدن تیر و درگذشتن. (منتهی الارب). گذارده شدن تیر. || خطا کردن تیر. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). || سرما یافتن.

صرد. [ص َ] (ع مص) گذارده شدن تیر. (تاج المصادر بیهقی). بگذشتن تیر و آنچ بدان ماند. (المصادر زوزنی). درگذرانیدن تیر از نشانه. (منتهی الارب). || سرما یافتن. (تاج المصادر بیهقی). سرد شدن. (المصادر زوزنی). || (ص) ساده. خالص از هر چیز. (منتهی الارب). || معرب سرد. سرما. برد. منه تقول: یوم صرد. (اقرب الموارد). || (اِ) جای بلند از کوه. || میخی که سرنیزه را بدان در نیزه محکم کنند. میخی در سنان که نیزه بدان منتظم گردد. || لشکر عظیم. لشکر گران. (منتهی الارب).

صرد. [ص َ رِ] (معرب، ص) معرب سرد. بسیار سرد.
- یوم صرد، شدیدالبرد. (اقرب الموارد).
|| مرد توانا بر سرما. (منتهی الارب). || سرمازده. (مهذب الاسماء). الضعیف علی البرد. (از اقرب الموارد). || فرس صرد؛ اسب پشت ریش. || لبن صرد؛ شیر پریشان و پراکنده شده که بهم نشود. (منتهی الارب).

صرد. [ص ُرَ] (ع اِ) مرغی است که گنجشک را شکار کند. بفارسی ورکاک است. (منتهی الارب). شیر گنجشک. (زمخشری). کرکسه. (ربنجنی). مرغی است بزرگ سر که گنجشک را صید کند. (غیاث). سبزگرا. بزک. کزند. ستوچه. کاک. (ترجمه ٔ شافیه غیاث). ج، صردان. (زمخشری) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). طائر ابیض البطن اخضرالظهر ضخم المنقار یصطاد العصافیر، یصفر لکل طائر یرید صیده و هو طائر صام ﷲ تعالی. (منتهی الارب). و یجمع علی صردان. قال ابن قتیبه: و سمی صرداً، حکایه لصوته. و سمی الواق ِ بکسر القاف، و کنیته ابوکثیر. و هو طائر فوق العصفور نصفه ابیض و نصفه اسود، ضخم الرأس ضخم المنقار و البراثن، لایری الا فی شعفه او شجره بحیث لایقدر علیه احد، و له صفیر مختلف. و من شأنه انه یصید العصافیر و ما فی معناها، فیصفر لکل طیر یرید صیده بلغته، یدعوه الی التقرب منه، فیثب علیه فیأکله، و العرب تتشأم به تنفر من صیاحه و هو مما وردت الشریعه بالنهی عن قتله. (صبح الاعشی ج 2 ص 80). || پشت اسب بعد از به شدن جراحت. سپیدی پشت ریش اسب که بعد از به شدن بماند. (منتهی الارب). نشان ریش اشتر. (مهذب الاسماء).

صرد. [ص ُ] (اِخ) ابن شمیل بن ملیل بن عبداﷲبن ابی بکربن کلاب کلابی. ادراک پیغمبر کرد، و نام فرزندش عبدالرحمان در کتب فتوح یاد شده و محدث مشهور (عبدبن سلیمان کلابی) شیخ بخاری از نوادگان اوست. ابن سعد او را در ترجمه ٔ عبده یاد کرده گوید: اسلام رادرک کرد و اسلام آورد. (الاصابه ج 3 ص 259 قسم سوم).

صرد. [ص ُ رَ] (اِخ) ابن عبداﷲ ازدی. ابن حبان او را جرشی خوانده گوید: صحبت داشته. ابن اسحاق در مغازی گفته: صرد بنزد پیغمبر آمد و اسلام آورد و پیغمبر او را بر مسلمانان قوم خود امیر قرار داد و دستور جهاد مشرکان داد و سپس داستان دراز آن را نقل کرده گوید: و این به سال دهم هجرت بود. واقدی آرد: وقتی پیغمبر درگذشت صرد حاکم جرش بود. ابن شاهین و ابن سعد نیز او را یاد کرده اند. (الاصابه ج 3 ص 241 قسم اول). و در این سال (سال دهم هجرت) وفد ازد بریاست صرد با ده و اند تن بنزد پیغمبر آمد و اسلام آورد و پیغمبر او را بریاست مسلمانان قوم خود امارت داد و وی را بجنگ مشرکان فرمان داد. صرد طائفه ٔ خثعم را در شهر جرش یک ماه محاصره کرد و سپس بصورت فرار عقب نشست و همینکه آنها از حصار بیرون آمدند دوباره بازگشت و بسیاری از ایشان را بکشت. اما مردم جرش در این وقت دو تن نماینده بنزد پیغمبر فرستاده بودند که با وی مذاکره کنند، پیغمبر خبر حرکت صرد را به ایشان داد و چون بازگشتند دیدند همان روز که پیغمبر خبر داده است یاران ایشان کشته شده اند. پس بمدینه بازگشته همگی مسلمان شدند و پیغمبر از ایشان حمایت کرد. (امتاع الاسماع ص 505). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

بنای عالی، کاخ و بمعنی سرما و سردی

فرهنگ فارسی آزاد

صَرْد، سرد-سرما- خالص و صافی- محل مرتفع بر کوه- لشکر بزرگ (جمع: صُرُوْد)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر