معنی صارم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

صارم. [رِ] (ع ص، اِ) نعت فاعلی از صَرْم. قوله تعالی: ان اغدوا علی حرثکم ان کنتم صارمین (قرآن 22/68)، یعنی بامداد به سر کشت و بستان خود روید اگر خرما خواهید بریدن. (تفسیر ابوالفتوح چ تهران 1315 ج 5 ص 378). || شمشیر بران. (منتهی الارب). شمشیر تیز. (دهار):
هست شاهان را زمان برنشست
هول سرهنگان صارمها به دست.
(مثنوی).
|| مرد دلاور رسا در امور. || شیر بیشه. (منتهی الارب).

صارم. [رِ] (اِخ) قاتل خاص بیک (و خاص بیک در خلع مسعود و سلطنت سلطان محمد [سلجوقی] خدمتها کرد) به امر سلطان محمدبن محمود. رجوع به حبیب السیر جزو چهارم از ج 2 ص 190 شود.

صارم. [رِ] (اِخ) ابن عُلْوان جَوخی. شیخ طوسی گوید: وی از اصحاب صادق است و نسبت او به بنی مجاشع میرسد که جریر آنان را بنی جوخی خوانده و یا نسبت او به جوخی کسکر است و آن قریه ای است از اعمال واسط و یا منسوب به جوخی است که نقطه ای است نزدیک زباله. لیکن تلفظ صحیح او جوخانی است و به مسامحت او را جوخی گویند. (تنقیح المقال ج 2 ص 90).

فرهنگ معین

برنده، شمشیر برنده، مرد دلیر. [خوانش: (رِ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

شمشیر بُرنده،
شیر درنده،
(صفت) بُرنده،
(صفت) دلاور، شجاع،

حل جدول

مرد دلاور

مرد دلیر

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ تیغ برنده، مرد رسا، شیر بیشه (صفت) برنده (شمشیر)، مرد دلیر دلاور جمع: صوارم.

فرهنگ فارسی آزاد

صارِم، بُرنده- تیز- شجاع- دلیر- شیر ژیان (جمع: صَوارِم)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری