معنی شیرینه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شیرینه. [ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) شیرینک و جوشی که در اندام و روی کودکان بهم رسد. (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). سعفه. سعفه ٔ رطبه. شیرینج. شیرینک. شکوفه. زردزخم. (یادداشت مؤلف).شیرین. شیرونه. شیرینک. (از آنندراج) (انجمن آرا). ریشی است که بر سر کودکان برآید. (زمخشری). سعفه. (دهار). شیرینک. (فرهنگ جهانگیری). سعفه و شیرینه، بژه هایی بود که بر سطح تن برآید و غار نباشد یعنی بگوشت اندر دور فرونشود لیکن بعضی پهن باز شود و درد و سوزش و خارش کمتر بود و سعفه بیشتری بر پوست سر آید و شیرینه بر روی و دیگر اندامها باشد و سوزش شیرینه بیشتر از سوزش سعفه باشد و ترابنده تر از سعفه بود. و آنچه از سعفه ترابد ریمی بود غلیظ و لزج باشد که قوام آن چون انگبین بود و باشد که رقیق تر بود و باشد که خشک بود و هیچ از وی نترابد و باشد که شوره برآرد همچون نمک و آنچه از شیرینه ترابد رقیق باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی): سعفه؛ شیرینه که بر سر و روی کودک برآید. سعف، شیرینه که بر پتفوز شتر و سر و روی آن مانند گر بیرون آید و موی مژه و جز آن بریزاند. || اواغی، شیرینه که در کشتزار افتد. (منتهی الارب). مرق، مرقه؛ شیرینه که درکشت و پالیز افتد. (منتهی الارب). || بیماریی در ستور. (ناظم الاطباء) (از برهان). || چوبی که بدان چغرات را بشورانند تا مسکه برآید. (از برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). || شبنم. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). || (ص نسبی) منسوب به شیر. شیرین:
گر ز لبی شربت شیرین چشند
دست به شیرینه به رویش کشند.
نظامی.

فرهنگ عمید

شیرینک

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ زرد زخم شیرینک، چوبی که جغرات را زنند تا مسکه بر آید.

فرهنگ پهلوی

همانند شیرین، شیرین کام

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر