معنی شیرو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شیرو. (اِخ) نام یک پهلوان معاصر با گشتاسپ. (فرهنگ لغات ولف):
بیامد پس آزاده شیرو چو گرد
دلش گشت پرخون و رخساره زرد.
فردوسی.

شیرو. (اِخ) نام پسر خسرو پرویز. شیروی. شیرویه (واو آخر در آخر شیرو ادات اعزاز و تحبیب است مانند پاپو، خواجو و کاکو). (لغات شاهنامه ص 193). نام پادشاهی از پادشاهان ایران که پسر خسرو پرویز بود. (فرهنگ لغات ولف). رجوع به شیرویه شود.

شیرو. (اِخ) ابن رستم بن سرخاب بن قارن. از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بود. پس از آنکه رافعبن هرثمه پدر او را در یکی از قلاع مازندران محبوس ساخت. او با امداد سامانیان والی مازندران شد و پس از سی وپنج سال وفات کرد. وبیرونی با وی صحبت داشته است و در آثارالباقیه از او روایت می کند. و در معجم البلدان یاقوت آمده است که وی بر تمامی طبرستان و دیلم و فومن مسلط گشت و به زمان وی نصربن احمد سامانی به قصد ری توجه کرد و به هزارجریب رسید و اسپهبد راه بر او بگرفت و نصر سی هزاردینار بداد و او وی را راه داد. (یادداشت مؤلف).

گویش مازندرانی

گاوی که پیشانی و دم آن سفید است

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر