معنی شیخی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شیخی. [ش َ / ش ِ] (حامص) شیخوخت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیخوخت و شیخوخه شود.

شیخی. [ش َ / ش ِ] (ص نسبی) منسوب است به شیخ. (از انساب سمعانی). || منسوب بمذهب و طریقت شیخیه (مقابل شیعی و آن به شیخ احمد احسائی پیرو شیخیه منسوب است). رجوع به احمد احسائی و شیخیه شود. || (اِخ) نام طایفه ای در کرمان، پیروان شیخ احمد احسائی مقابل بالاسری. (یادداشت مؤلف).

شیخی. [ش َ] (اِخ) لقب و یا تخلص عده ٔ بسیاری از شعرای ترکیه است ازجمله شیخی چلبی مولانا یوسف سنان گرمیانی که خمسه ٔ نظامی را به ترکی ترجمه کرده است. برای اطلاع بیشتر از شرح حال وی رجوع به دائرهالمعارف اسلامی شود.

شیخی. [ش َ] (اِخ) عبداللطیف بن نصر الشیخی و عبداﷲبن شیخی بن محمدبن عبدالجلیل. محدثانند، منسوب به شیخ میهنی. (منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ سالاری شیوایی رهبری مینوی، از پیروان شیخیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر