معنی شکسته خاطر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
شکسته خاطر. [ش ِ ک َ ت َ / ت ِ طِ] (ص مرکب) مضطرب. آشفته. پریشان. مغموم. آزرده. (ناظم الاطباء). شکسته دل که استعاره ٔ مشهور است. (آنندراج).که خاطری رنجیده و آزرده دارد:
من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من
خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده.
خاقانی.
گرچه در غربت ز بی آبان شکسته خاطرم
ز آتش خاطر به آبان ضیمران آورده ام.
خاقانی.
اصحاب از تعنت او شکسته خاطر میماند. (گلستان). رجوع به شکسته دل شود.
ملول، افسرده، آزرده،
شکسته دل (صفت) شکسته دل.
دل شکسته