معنی شنگولی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شنگولی. [ش َ] (ص نسبی) منسوب به شنگول. رجوع به شنگول شود:
غلام همت شنگولیان و رندانم
نه زاهدان که نظر میکنند پنهانت.
سعدی.
|| دزد و راهزن:
ما لولی و شنگولی بی مکسب ومشغولی
جز مال مسلمانان مال که بریم آخر.
مولوی.
|| (حامص) صفت شنگول. حالت و چگونگی شنگول. شنگول بودن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرخوشی، سرمستی، کیفوری، نشئگی،
(متضاد) بی‌حالی

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) عمل شنگول.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر