معنی شفقی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شفقی. [ش َ ف َ] (ص نسبی) منسوب به شفق. سرخی شام و بامداد. || سرخ و گلگون. (ناظم الاطباء). سرخرنگ. (آنندراج):
قسم به ساقی کوثر که ازشراب گذشتم
ز باده ٔ شفقی همچو آفتاب گذشتم.
صائب تبریزی (از آنندراج).

شفقی. [ش َ ف َ] (ص نسبی) منسوب به جد ابوبکر محمدبن سعیدبن شفق شفقی بغدادی. (از لباب الانساب).

شفقی. [ش َ ف َ] (اِخ) ابوبکر محمدبن سعیدبن شفق شفقی بغدادی. وی از موسی بن اسحاق انصاری روایت کرد و علی بن حسن بن مثنی عنبری استرآبادی و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب).

فرهنگ فارسی هوشیار

سرخرنگ سرخگون

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر